فرزندان آگاه (۲۳) پسر ثروتمند و پدر فقير: از اميرمؤمنان على عليه السلام نقل شده كه فرمود: پير مردى گريه كنان دست پسرش را گرفته نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه آورد و به ايشان گفت: اى رسول خدا! اين پسر من است كه در كوچكى او را غذا داده ام و با عزت و احترام، بزرگ كرده ام و تمام خواسته هايش را بر آورده ام و با مال و ثروتم به او كمك كرده ام تا اين كه قوى و ثروتمند و غنى گرديد. من در راه پرورش وى جان و مالم را فدا كرده ام و از ضعف و پيرى به جايى رسيده ام كه مشاهده مى فرمايى! در مقابل اين همه زحمت، اين پسر هيچ گونه كمك مالی به من نمى كند! رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به جوان كرد و فرمود: چه مى گويى ؟ جوان گفت: من مالى بيشتر از خرج و مخارج خود و عيالم ندارم تا به او كمك كنم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به پير مرد گفت: چه مى گويى؟ گفت: دروغ مى گويد، انبارهايى پر از گندم، جو، خرما، كشمش و كيسه هاى زيادى پر از طلا و نقره دارد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به پسر گفت: جوابت چيست؟ پسر گفت: ذره اى از آن چيزهايى را كه او ادعا مى كند. من ندارم. در اين جا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: از خدا بترس اى جوان، و نسبت به پدر مهربانت كه اين همه به تو نيكى و احسان كرده، نيكى و احسان كن، تا خدا نيز به تو احسان كند! جوان گفت من چيزى ندارم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: ما خرج اين ماه پدرت را مى دهيم، اما از ماه بعد خودت خرجش را بده. سپس به اسامه فرمودند: به اين پير مرد صد درهم براى خرج يك ماه خود و خانواده اش عطا كن. اسامه نيز داد. بعد از يك ماه پير مرد همراه پسرش ‍ پيش پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و باز پسر گفت: چيزى ندارم..: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو ثروت زيادى دارى و ليكن امروز را به شب مى رسانى در حالى كه فقير و ذليل شده اى به طورى كه از پدرت فقيرتر خواهى شد و چيزى در بساطت نخواهد ماند. پسر برگشت و رفت. پسر ناگهان ديد همسايه هاى انبارهايش جمع شده اند و مى گويند انبارهايت را هر چه زودتر خالى كن كه از بوى گندش بسيار ناراحتيم! به سراغ انبارهايش رفت و با كمال تعجب ديد كه همه گندم ها، جوها، خرماها و كشمش ها گنديده اند و فاسد و تباه گشته اند؛ همسايه ها او را تحت فشار قرار دادند تا هر چه زودتر آن ها را خالى كند. جوان نيز كارگران بسيارى را با مزد زياد اجير كرده و همه كالاهاى فاسد شده را به منطقه اى دور از شهر منتقل كرد. به دنبال آن ، جوان سراغ كيسه هاى طلا و نقره رفت تا مزد كارگران را بدهد، اما ناگهان ديد همه آنان مسخ شده و به سنگ هايى بى ارزش تبديل شده اند. كارگران وقتى چنين ديدند دامنش را رها نكردند، تا اين كه مجبور شد تمام خانه و لوازمش را از قبيل فرش و لباس و... فروخت و مزد كارگران را پرداخت و از آن همه داريى، چيزى برايش باقى نماند و محتاج و فقير گشت و پس از اندك زمانى بر اثر ناراحتى هاى روحى و فكرى لاغر و مريض شد. بعد از اين حادثه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى كسانى كه عاق پدر و مادرانتان هستيد، از اين پيشامد درس عبرت بگيريد و بدانيد كه همان طور كه در دنيا اموالش تباه گشت، همان طور هم، عوض آن چه از درجات، در بهشت برايش فراهم بود، دركاتى در دوزخ برايش مقرر گرديد. @amn_org