🔺
چرا برجام محکوم به شکست بود؟ - بخش سوم و پایانی
حسین دهشیار
اصل شناخت ساختارسیاسی؛ یکی از بنیانیترین مولفههای حیات بخش در شکل دادن به ماهیت نتایج مذاکرات، شناخت چارچوب تصمیم گیری در کشور طرف دیگر مذاکره میباشد. در مذاکرات برای اینکه بتوان احتمال عدم تحقق نتایج (پایبندی به تعهدات) به دست آمده را به۶ حداقل ممکن کاهش داد، حکم میکند که به فرایند تصمیم گیری در شکل دادن به معادلات سیاسی در کشور هدف توجه مبذول شود.
آمریکا جمهوری دموکراتیک (دموکراسی مبتنی بر قانون اساسی) است. از ۱۷۸۹ تا کنون این کشور در این چارچوب به روابط بینالملل خود هویت بخشیده است. برای اینکه هر توافقی میان قوه مجریه آمریکا و کشوری دیگر بار حقوقی برای آمریکا به وجود آورد و این کشور مسئولیت قانونی انجام توافقات را در برابر خود بیابد، به ضرورت میبایستی توافق برخاسته از هر مذاکرهای به شکل قرارداد بسته بندی شود. این بدان معناست که سنا در مقام مجلس علیای قوه مقننه (کنگره) میبایستی با رای مثبت حداقل دو سوم اعضا (۶۰ نفر) آن را تصویب کند تا برای کشور آمریکا الزام حقوقی به وجود آید، جدا از اینکه چه فردی رئیس جمهور است و چه مقطع زمانی میباشد. برجام توافقی بود که به سنای آمریکا فرستاده نشد و در حد توافق میان ساکن کاخ سفید و طرف دیگر میز مذاکره باقی ماند. در نتیجه فقط در شکل تعهد فردی رئیس جمهور استقرار یافت و به همین روی بار حقوقی برای کشور آمریکا به وجود نیاورد. باراک اوباما آگاه بود که اکثریت سناتورها مخالف متن امضا شده به وسیله مشاوران او هستند و اجماع نظر وسیع میان دو طیف حزبی در مخالفت با توافق او وجود دارد. توافقی از این دست که شکل قرارداد نمییابد تا زمانی دوام دارد که رئیس جمهور علاقه و اشتیاق نشان دهد. اگر به هر دلیلی او نظرش عوض شود میتواند آن را باطل اعلان کند. رئیس جمهور و یا روسای جمهور بعدی هم هیچ الزامی برای پایبندی به توافق قبلی ندارند و مختار هستند آن را به دور بیاندازند.
ساختار قدرت سیاسی و شخص باراک اوباما حساسیتی به این واقعیت نشان ندادند چون این آگاهی وجود داشت که به جهت اهرمهای قدرت در اختیار آمریکا و جایگاه این کشور در سیستم و از سویی دیگر ظرفیتهای محدود طرف دیگر توافق برای پاسخگویی در صورت نقض توافق به وسیله آمریکا و همچنین بی بهره بودن طرف دیگر توافق از داشتن متحد استراتژیک منطقهای و جهانی هزینه غیر قابل مدیریتی برای واشینگتن به دنبال نقض توافق بوجود نمیآید. وودر ویلسون رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۱۹ در کنفرانس ورسای توافق صلح و پیوستن این کشور به جامعه ملل را امضا کرد اما سناتورهای موسوم به شکست ناپذیر توانستند اکثریت اعضای سنا را ترغیب کنند که توافقات ورسای را رد کنند. در مورد برجام آنچنان بی معنا بودن و عبث بودن علت وجودی آن که خریدن وقت بود، در جامعه سیاسی آمریکا محرز قلمداد میگشت که توافق حتی لیاقت رفتن به سنا را نیز نیافت. بارک اوباما فقط خواهان ثبت یک دستاورد در رزومه خود بود و برایش هم مهم نبود بعد از او چه اتفاقی میافتد و چه هزینههای سرسام آوری برای طرف دیگر توافق رقم خواهد خورد. باراک اوباما برجام را کم هزینه یافت پس آن را پذیرا شد. دونالد ترامپ هم نفی آن را کم هزینه یافت و توافق را به گوشهای پرتاب کرد. رئیس جمهور مستقر در کاخ سفید تصمیم رئیس جمهور پیشین را باطل اعلام کرد و تحریمها گزندهتر شدند.
نیازهای فردی، ملاحظات شغلی، کاهلی ادراکی و ضعفهای شخصیتی تصمیم گیرندگان پای میز مذاکره منجر به این گشتند که این اصل مورد توجه قرار نگیرد و امتیازات اعطا شده به آمریکا به فنا روند. واقعیات را میتوان حاکمیتی تفسیر نمود و واقعیات را میتوان به قلمرو چالش رهنمون نساخت، اما هیچگاه نمیتوان آنها را کتمان و پیامدهای حقارت بار آن را مخفی کرد؛ چرا که هزینههای توان فرسا را رقم میزنند. اصول بنیانی حیاتدهنده قلمرو مذاکره آگاهانه نادیده انگاشته شدند و در محیطی کاذب نقطه برجام بسته شد.
@amniatemeli