مورچه ی باهوش برای آشنایی دانش آموزان با اهمیت کتاب خواندن، نقش آن در زندگی و رعایت نکات بهداشتی و اخلاقی در این زمینه👎👎👎 😋🎈مورچه ی باهوش🎈 😋 یکی بود یکی نبود توی شهر مورچه ها، یه مورچه کوچولوی باهوشی بود که خیلی چیزا می دونست چون زیاد کتاب می خوند. هر وقت برای بقیه ی مورچه ها مشکلی پیش میومد، با مورچه کوچولو مشورت می کردن و اون کمک می کرد تا مشکلشون برطرف بشه. مورچه ی باهوش به کلاغ پستچی گفته بود که هر وقت از روی شهرشون پرواز می کنه و نامه هارو می بره، یه کتاب داستان هم برای اون بیاره. مورچه، کتابایی که کلاغ پستچی آورده بودو گوشه ای از اتاقش چیده بود و هر روز می خوند. بعد از بازی، هر وقت می خواست کتاب بخونه دستاشو می شست تا کتاباش کثیف نشه، وقتی نور اتاقش کم بود چراغو روشن می کرد تا چشمش ضعیف نشه، سرشو خیلی به کتاب نزدیک نمی کرد و با فاصله ی مناسب می خوند. هر وقت کتاب خوندنشم تموم می شد کتابشو مرتب کنار کتاب های دیگش می چید تا اتاقش شلوغ و بی نظم نشه. یه روز که داشت کتاب می خوند یکی با عجله در زد مورچه درو باز کرد. مورچه ی همسایه گریه می کرد و می گفت انبار خونم خراب شده آخه هرچی گندم و دونه جمع کرده بودم جوانه زده، رشد کرده، خونم ترک برداشته!! مورچه فکر کرد و فکر کرد و جوابو پیدا کرد. گفت نگران نباش از این به بعد دونه هایی رو که جمع می کنی نصف کن تا جوانه نزنه و خونتو خراب نکنه. مورچه ی همسایه با خوشحالی تشکر کرد و رفت تا دونه هاشو نصف کنه. چیزی نگذشته بود که مورچه های سرباز در زدن گفتن یه مهمون داریم که شبیه مورچست اما حرف نمی زنه به نظرت راهش بدیم بیاد توی شهرمون!؟ مورچه گفت باید ببینمش. بعد از این که مورچه بررسی کرد، گفت نه نه اون عنکبوته خودشو شبیه مورچه درست کرده تا وقتی نزدیک شدید بهتون حمله کنه و شمارو بخوره. مورچه های سرباز گفتن: یعنی بعضی از عنکبوتا خودشونو شبیه مورچه درست می کنن. مورچه کوچولو گفت بله. من اینو قبلا تو کتاب خونده ام. تق تق. دوباره صدای در اومد. مورچه ی باهوش درو باز کرد. یه دفعه همکلاسیشو پشت در دید. همکلاسی گفت دوست من! من داشتم بازی می کردم ولی خسته شدم و حوصلم سر رفت. گفتم کتاب بخونم. می خوام کتاب جدید بخونم، ولی ندارم چه کار کنم. مورچه ی باهوش گفت من بهت کتاب می دم. بفرما خونه. دوستش گفت ممنونم باید زود برگردم نی نی کوچولومون گریه می کنه می خوام برم در نگهداریش به مامانم کمک کنم. مورچه ی باهوش گفت: باشه پس برو. این کتابم بهت امانت می دم. مراقبش باش. هر وقت خوندی و دیگه نمی خواستیش اونو بهم برگردون. دوستش گفت: باشه خیالت راحت عکساشو به نی نی کوچولو نشون می دم ولی مراقبم تا پاره نکنه. خط خطی نکنه. هر وقت خوندم برات میارم. من امانتدار خوبی هستم. به همدیگه دست دادن و خداحافظی کردن. مورچه کوچولو از این که کتابو به دوستش امانت داده بود خیلی خوشحال بود، چون این جوری دوستش هم می تونست بیشتر بدونه و بهتر زندگی کنه. 👌خب، حالا کی دوست داره مانند مورچه ی باهوش خیلی چیزا بدونه و به بقیه کمک کنه!؟ ... من.... مورچه کوچولو چه جوری این همه چیز می دونست!؟... کتاب می خوند. زیاد کتاب می خوند. درسته، اگه مورچه کوچولو کتاب نمی خوند و فکر نمی کرد نمی تونست به مورچه ی همسایه بگه دونه هارو نصف کن تا جوانه نزنه و خونت خراب نشه. اگه کتاب نخونده بود نمی دونست بعضی از عنکبوتا خودشونو شبیه مورچه درست می کنن، ادای مورچه هارو در میارن تا گول بزنن. من که دوست دارم هر روز به مامانم بگم برام داستان بخونه.... کتابایی که می خونمو به دوستامم امانت می دم تا اونا هم بخونن تا هممون راحت زندگی کنیم و کمتر اشتباه کنیم. مثل مورچه کوچولو کیا مثل مورچه کوچولو مواظب چشماشون هستن و با فاصله ی مناسب می خونن........