🌸 " هـیـدرا " 🌸 🌸 قسمت سی‌ و هشتم 🌸 🇮🇷 هر جا فشارهای شاهنشاه ، 🇮🇷 بر مردم بیشتر می شد ؛ 🇮🇷 مردم بیشتر به حوزه های علمیه ، 🇮🇷 و به خانه های مراجع پناه می بردند . 🇮🇷 طلاب با کمک مردم متدین و خیرین ، 🇮🇷 برای فقرا ، آذوقه تهیه می کردند . 🇮🇷 و به مردم می گفتند : 🌷 برای رهایی از شر این فاسدان و جنایتکاران ، 🌷 به نماز و دعا و مناجات ، بپردازند . 🌷 و از خداوند عزوجل ، کمک بگیرند . 🇮🇷 برخی از مردم نیز می گفتند : 🌷 علاوه بر دعا ، باید دست به انقلاب بزنیم . 🌷 باید اعتراض و مطالبه گری کنیم . 🇮🇷 اما مردم می ترسیدند 🇮🇷 و حاضر نبودند انقلاب کنند 🇮🇷 و جان خود را به خطر بیندازند . 🇮🇷 فقط بلد بودند مخفی شوند و غُر بزنند . 🇮🇷 اما خود طلاب و حوزه ها و مومنین ، 🇮🇷 به مبارزه با شاهنشاه پرداختند . 🇮🇷 روزها ، در خیابان ها تجمع می کردند 🇮🇷 و شب ها ، به صورت دسته جمعی ، 🇮🇷 برای فرج و رهایی از این بحران ، 👈 مجالس دعا در خانه ها برگزار می کردند . 🇮🇷 ناگیتان که موقعیت خود را در خطر دید 🇮🇷 به فکر افتاد که از ایران خارج شود . 🇮🇷 با دوستانش در این مورد ، مشورت کرد 🇮🇷 آنها هم پذیرفتند که به جای امن تری بروند . 🇮🇷 به خاطر همین تصمیم گرفتند 🇮🇷 تا سفینه ای برای خود در زمین بسازند . 🇮🇷 چند روز بعد ؛ 🇮🇷 یکی از تبعیدی ها در سیاره ساجیون ، 🇮🇷 موفق شد با ناگیتان تماس بگیرد . 🇮🇷 ناگیتان با تعجب گفت : 🔥 شما کی هستی ؟! 👽 گفت : چینپو هستم 👽 فرمانروای جدید سیاره ساجیون 👽 ما بعد از فرار شما ، شورش را ادامه دادیم 👽 و همه ساجیون را مال خودمان کردیم . 👽 البته غیر از قلعه ، 👽 و با نگهبانان توافق کردیم 👽 که فعلاً کاری به کار هم نداشته باشیم . 🇮🇷 ناگیتان با خوشحالی گفت : 🔥 خوشحالم رفیق که دوباره صدات و می شنوم 🔥 چطوری پیدام کردی ؟! 👽 چینپو گفت : 👽 خیلی به سختی 👽 ما خیلی وقته در تلاش بودیم 👽 تا با شما تماس بگیریم ولی نتونستیم 👽 تا امروز که موج شما رو پیدا کردیم 👽 راستش ما خیلی به کمک شما احتیاج داریم . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla