🌸
#داستان_تخیلی "
هـیـدرا " 🌸
🌸
قسمت سی و نهم 🌸
🔥 ناگیتان به چینپو گفت : چیزی شده
👽 چینپو گفت :
👽 راستش هفت پادشاه تصمیم گرفتند
👽 تا لشکری بزرگ آماده کرده و به ما حمله کنند
👽 و دوباره سیاره رو پس بگیرند
👽 اگر به ما حمله کنند
👽 به هیچ کدوم از ماها رحم نخواهند کرد
👽 پس اگه می تونی کمکمون کن
🔥 ناگیتان گفت :
🔥 منتظر تماس من باشید .
🔥 صبر کنید تا بیاریمتون پیش خودمون .
👽 چینپو گفت :
👽 شما الآن کجا هستید ؟!
🔥 یه جایی بهتر از اونجا ،
🔥 فقط با من در ارتباط باشید .
🇮🇷 ناگیتان ، از خارج شدن از ایران منصرف شد
🇮🇷 و ماجرای تماس چینپو را به دوستانش گفت
🇮🇷 ناگیتان و چینپو هر روز در ارتباط بودند
🇮🇷 همچنین به چینپو یاد داد
🇮🇷 تا یک دروازه از فضا به زمین ،
🇮🇷 در همان سیاره ساجیون بسازند .
🇮🇷 و منتظر برنامه های بعدی باشند .
🇮🇷 ناگیتان خودش نیز دنبال یک فرصتی بود
🇮🇷 تا بتواند همین دروازه را ،
🇮🇷 در بیت المقدس بسازد .
🇮🇷 و تا مدتها فکر می کرد تا یادش بیاید
🇮🇷 که هیدرا ، چگونه دروازه را ساخت .
🇮🇷 چینپو و سایر زندانیان ،
🇮🇷 همه تلاش خود را ،
🇮🇷 برای خاموش کردن لیزرها ، به کار گرفتند
🇮🇷 اما موفق نشدند
🇮🇷 و همین موضوع را به ناگیتان ، اطلاع دادند .
🇮🇷 در فضای پر خفقان و پر از وحشتی که ،
🇮🇷 شاهنشاه و متحدین اش ایجاد کردند ؛
🇮🇷 جوانی به نام نواب ، موی دماغ آنان شد .
🇮🇷 و به دستور حضرت خضر ،
🇮🇷 به ماجراجویی رفت ،
🇮🇷 تا سلاح های مقدس را پیدا کند .
🇮🇷 از آنطرف هیدرا نیز ،
🇮🇷 به علت قفل شدن لیزرها ،
🇮🇷 دیگر نتوانست از سیاره ساجیون خارج شود .
🇮🇷 ناگهان ، حضرت خضر پیش هیدرا ظاهر شد
🇮🇷 و از او خواست تا مراقب نواب باشد .
🇮🇷 هیدرا با حضرت خضر به زمین رفت
🇮🇷 و تا پایان سفر پرماجرای نواب ،
🇮🇷 او را مخفیانه همراهی کرد .
🇮🇷 سپس با برگشتن نواب به ایران ،
🇮🇷 هیدرا نیز به سیاره خودش سیسون رفت .
📚 ادامه دارد 📚
✍ نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla