🌷
داستان ام البنین ، بانوی نازنین 🌷
🌷 قسمت هشتمین 🌷
🌸 عقيل برادر امام علی علیه السلام ،
🌸 با اجازه فاطمه و پدرش ،
🌸 عقد بين اين دو بزرگوار را اجرا کرد .
🌸 آن هم با مهريه ۵۰۰ درهم ،
🌸 که سنت رسول خدا بود .
🌸 اما پدر فاطمه گفت :
🌹 دختر ما ، هديه ای است از سوی ما ،
🌹 به پسرعموی رسول خدا .
🌹 و ما طمع به مال و ثروت او ندوخته ايم .
🌸 فاطمه کلابيه ،
🌸 سراسر نجابت و پاکی و خلوص بود .
🌸 او را به طرف خانه امام علی بدرقه کردند .
🌸 هنگامی که می خواست وارد خانه شود ،
🌸 ایستاد و مکث کرد .
🌸 و پا به خانه امام علی علیه السلام نگذاشت
🌸 به او گفتند : چرا وارد نمی شوید ؟
🌸 فاطمه گفت :
🍎 تا دختر بزرگ حضرت فاطمه علیهاالسلام ،
🍎 یعنی حضرت زینب اجازه نفرمايند
🍎 وارد خانه نمی شوم .
🌸 اين سخن او ،
🌸 نهايت ادب او را به خاندان امامت می رساند.
🌸 حضرت زینب ، اجازه ورود ایشان را دادند
🌸 فاطمه نیز با خوشحالی وارد خانه شد .
🌸 همان روز اول ، که پا در خانه امام گذاشت
🌸 حسن و حسين عليهماالسلام ،
🌸 مریض در بستر افتاده بودند .
🌸 عروس تازه نیز ،
🌸 به محض آنکه وارد خانه شد ،
🌸 خود را به بالين آن دو عزيز رسانيد
🌸 و همچون مادری مهربان ،
🌸 به دلجويی و پرستاری از آنان پرداخت
🌸 و همواره می گفت :
🍎 من کنيز فرزندان فاطمه هستم .
🌸 هر وقت امام علی علیه السلام ،
🌸 فاطمه را صدا می زد ،
🌸 حسن و حسین و زینب ،
🌸 به یاد مادرشان می افتادند و گریه می کردند
🌸 بعد از گذشت مدت کوتاهی ،
🌸 از زندگی مشترکش با امام علی عليهالسلام ،
🌸 به اميرالمؤمنين پيشنهاد کرد
🌸 که به جای « فاطمه » ،
🌸 او را ام البنين صدا بزند
🌸 تا فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام ،
🌸 به ياد مادرشان ، فاطمه زهرا نيفتند
🌸 و در نتيجه ، خاطرات تلخ گذشته ،
🌸 در ذهن آنها تداعی نگردد
🌸 و رنج بی مادری ، آنها را آزار ندهد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🔮
@amoomolla