🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۳۰ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ، با اذان صبح ، دوباره انسان شد .
🇮🇷 از قفس بیرون آمد .
🇮🇷 آرام به طرف اتاق مادو رفت .
🇮🇷 اما فقط فهد آنجا خوابیده بود .
🇮🇷 فرامرز ، با زبان عربی دست و پا شکسته ،
🇮🇷 به فهد فهماند ،
🇮🇷 که دنبال مادو ، شکارچی هندی می گردد .
🇮🇷 اما او چیزی نمی گفت .
🇮🇷 فرامرز او را تهدید کرد که اگر حرف نزند
🇮🇷 به خشونت متوسل می شود .
🇮🇷 باز فهد چیزی نگفت .
🇮🇷 فرامرز ، او را به باد کتک گرفت .
🇮🇷 فهد تسلیم شد و آدرس خانه ای که ،
🇮🇷 مادو در آن کار می کند را ، نوشت .
🇮🇷 سپس فرامرز گفت :
🐈 ممنون که حرف زدی
🐈 حالا بگو قضیه دختر حسن علی چیه ؟!
🇮🇷 فهد با وحشت گفت :
🌟 من چی می دونم ، به من چه ربطی داره .
🇮🇷 فرامرز ، گردن او را فشار داد و گفت :
🐈 من می دونم که شماها اونو کشتید
🐈 به نفع خودته بهم بگی چی شده
🐈 تا هم وجدانت راحت بشه
🐈 و هم قول میدم
🐈 اگر همه چی رو بهم بگی
🐈 به کسی در مورد تو چیزی نمیگم
🇮🇷 فهد ، باز نمی خواست چیزی بگوید
🇮🇷 تا اینکه فرامرز دوباره او را کتک زد
🇮🇷 فهد گفت :
🌟 نزن باشه میگم
🌟 مادو ، خدمتکار هندی حسن علی ،
🌟 آدمی بدذات ، قاچاقچی ، خلافکار ،
🌟 و اهل دزدی و خیانت بود .
🌟 و گاهی کار قاچاق گربه هم انجام می داد .
🌟 اما حسن علی ، خیلی به او اعتماد داشت
🌟 و از کارهای کثیفش ، هیچ خبری نداشت .
🌟 حسن علی ، گاهی به مادو ،
🌟 پول و مواد غذایی و کالا می داد ،
🌟 تا به دست فقرا برسونه .
🌟 اما اون ، اونا رو برای خودش می برد .
🌟 یا اونا رو می فروخت
🌟 و پولش رو برای خودش خرج می کرد .
🌟 پنج شش سال پیش هم ،
🌟 طلا و جواهرات و چیزای قیمتی ،
🌟 برای حسن علی آوردن .
🌟 تا اونارو بفروشه و خرج مسجد کنه
🌟 اون موقع ، من تازه به کویت اومده بودم
🌟 و چیزی هم نداشتم
🌟 مادو بهم گفت که بیام کمکش کنم
🌟 در عوضش ، سهم خوبی بهم میده
🌟 اولش مخالفت کردم
🌟 و حتی بهش گفتم :
🌟 که اگر حسن علی یا پلیسها بفهمن ،
🌟 هم از تو کارت اخراج میشی
🌟 هم من بدبخت میشم
🌟 هم زندانیمون می کنن ...
🌟 اما اون گفت :
🔥 نترس نمیذارم کسی بفهمه
🌟 آخرش منم قبول کردم .
🌟 کار ، خوب داشت پیش می رفت .
🌟 اما یه دفعه ، دختر حسن علی ،
🌟 که حدود ده سالش بود ، سر رسید .
🐈
ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla