🐈
داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۳۵ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز ،
🇮🇷 از شنیدن خبر دزدیدن دختران ایرانی ،
🇮🇷 جا خورد و با عصبانیت گفت :
🐈 اسم اون کثافتی که ،
🐈 دخترای ما رو می دزده چیه ؟
🇮🇷 فهد گفت : اَیّاز
🐈 فرامرز گفت :
🐈 مشخصات و آدرسشو بهم بده .
🇮🇷 فرامرز ، یاد گذشته زشت خود افتاد
🇮🇷 آن زمان که مزاحم ناموس مردم می شد
🇮🇷 و در کوچه و بازار و خیابان ،
🇮🇷جلوی آنها را می گرفت .
🇮🇷 نزدیک طلوع آفتاب شده بود .
🇮🇷 فرامرز ، مشخصات ایاز را گرفت .
🇮🇷 و از فهد خواست تا با اَیّاز ، قرار بگذارد
🇮🇷 و گربه ها را به او بفروشد .
🇮🇷 فهد نیز ، بعد از فروش گربه ها به ایاز ،
🇮🇷 به جایی دور فرار کرد .
🇮🇷 اما فکر تکه تکه شدن دختر حسن علی ،
🇮🇷 عذاب وجدان او را بیشتر می کرد .
🇮🇷 و هر روز که می گذشت ،
🇮🇷 کابوس های او بیشتر می شد .
🇮🇷 و هر جا می رفت آن دخترک را می دید .
🇮🇷 پس از چند روز ، به مرز دیوانگی رسید .
🇮🇷 سپس خود را به پلیس معرفی کرد .
🇮🇷 فرامرز ، از آن روز به بعد ،
🇮🇷 هر روز ، با اذان صبح انسان می شود .
🇮🇷 و با طلوع آفتاب ، گربه می شود .
🇮🇷 ایاز نیز ، با اولین پرواز ،
🇮🇷 گربه ها ، جواهرات ، موادمخدر ،
🇮🇷 و تعدادی از دختران ایرانی و عربی را ،
🇮🇷 به ترکیه برد .
🇮🇷 فرامرز ، در هواپیما متوجه شد
🇮🇷 که عده ای از دختران را ،
🇮🇷 به بهانه های مختلف مثل کار و مانکنی ،
🇮🇷 با خود به ترکیه می برند .
🇮🇷 وقتی به خانه ایاز رسیدند .
🇮🇷 دختران را در اتاقهایی در انباری زندانی کردند
🇮🇷 و از قبل ، دختران زیادی ،
🇮🇷 از کشورهای مختلف نیز آنجا بودند .
🇮🇷 فرامرز متوجه شد
🇮🇷 که ایاز ، این دختران را ،
🇮🇷 به یک میلیاردر آمریکایی ،
👈 به نام استیون دنان ، می فروشد .
🇮🇷 استیون دنان نیز ، آنها را به آمریکا برده
🇮🇷 و به عنوان برده جنسی به مردم می فروشد .
🐈
ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮
@amoomolla