👽 داستان تسخیر زمین 👽 تخیلی ، هیجانی ، ماجراجویی 👽 قسمت ۲۸ 🇮🇷 ساروز ، گیج و خسته و کوفته شده بود 🇮🇷 و از دست سردار سلیمانی ، 🇮🇷 خیلی عصبانی شد . 🇮🇷 ساروز ، به باد دستور داد 🇮🇷 تا سردار را روی کف زمین بچسباند 🇮🇷 سپس دور تا دور سردار ، 🇮🇷 حلقه ای از آتش درست کرد 🇮🇷 آتش را ، به ارتفاع یک ساختمان ده طبقه ، 🇮🇷 بزرگتر کرد . 🇮🇷 سردار سلیمانی ، جلوی هم رزمانش ، 🇮🇷 در آتش می سوخت . 🇮🇷 همه انسانها و فرشته ها و جنیان مسلمان ، 🇮🇷 با دیدن آتش گرفتن سردار ، 🇮🇷 به گریه و زاری افتادند . 🇮🇷 نیروهای سردار ، با بی تابی و گریان ، 🇮🇷 می خواستند خود را به دل آتش بزنند 🇮🇷 تا سردار را نجات دهند 🇮🇷 اما دیگر نیروها و جنیان ، 🇮🇷 جلوی آنان را گرفتند . 🇮🇷 دور تا دور آتش ، متحدین بودند 🇮🇷 که مثل مادری که بچه خود را از دست داده ، 🇮🇷 برای سردار نیز گریه می کردند . 🇮🇷 و بعضی هم به خاطر شدت ناراحتی ، 🇮🇷 به خاک و زمین ، چنگ می زدند . 🇮🇷 ساروز با خنده و قهقهه گفت : ♨️ کار دنیای شما ، دیگه تمام شده 🇮🇷 متحدین گریان بودند و شیاطین ، خندان . 🇮🇷 ناگهان ، از وسط آتش ، 🇮🇷 سردار سلیمانی ، پرواز کنان بیرون آمد 🇮🇷 از زنده بودن سردار ، 🇮🇷 شیاطین متعجب و بهت زده 🇮🇷 و متحدین ، شاد و خوشحال و گریان شدند 🇮🇷 ساروز با تعجب و عصبانیت ، به سردار گفت : ♨️ چطوری از این آتش ، زنده بیرون اومدی ؟! 🇮🇷 سردار با لبخند گفت : 🌷 به آتش گفتم : 🌷 به حق سید علی خامنه ای ، 🌷 کونوا برداً و سلاماً 🌷 آتش هم به احترام نام امام خامنه ای ، 🌷 بنده را نسوزاند . 🇮🇷 ساروز به شیاطین رو کرد و دستور داد 🇮🇷 که همه با هم ، به سردار حمله کنند 🇮🇷 سردار مثل فرفره ، به دور خود چرخید 🇮🇷 آنقدر سریع و با قدرت چرخید 🇮🇷 که یک گردباد قوی در هوا درست کرد 🇮🇷 شیاطین را در هوا چرخاند 🇮🇷 ناگهان یک مرتبه ایستاد و دستانش را باز کرد 🇮🇷 شیاطین نیز ، 🇮🇷 هر کدام به یک گوشه ای پرتاب شدند . 👽 ادامه دارد ... 👽 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla