📙
داستان نیمه بلند شهید حسین فهمیده
📗 قسمت چهارم ( آخر )
🕊 مدتی بعد از شهادت محمد حسین ،
🕊 برادرش داوود فهمیده نیز ،
🕊 به جبهه رفت .
🕊 و او هم ، با محمدرضا شمس شهید شد .
🕊 مادر محمد حسین ،
🕊 هر وقت دلش برای او تنگ می شد
🕊 وصیت نامه اش را باز می کرد و می خواند :
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 هرکس من را طلب میکند ، مییابد مرا ،
🌹 و کسی که مرا یافت ، میشناسد مرا ،
🌹 و کسی که من را دوست داشت ،
🌹 عاشق من می شود
🌹 و کسی که عاشق من بشود ،
🌹 من نیز ، عاشق او میشوم ...
🌹 هدف من از رفتن به جبهه این است که ،
🌹 اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" ،
🌹 لبیک گفته باشم
🌹 و امام عزیز و اسلام را یاری کنم
🌹 و آن وظیفهای را که امام عزیزمان ،
🌹 بارها در پیامها تکرار کرده ،
🌹 که هرکس قدرت دارد ،
🌹 واجب است که به جبهه برود ،
🌹 من نیز میروم
🌹 تا به پیام امام ، لبیک گفته باشم .
🌹 آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن ،
🌹 در تمام جهان است .
🌹 و امیدوارم یک روزی به یاری رزمندگان ،
🌹 تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند
🌹 و صدام بداند
🌹 که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کنند
🌹 باز او نمی تواند
🌹 در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند .
🌹 من به جبهه میروم و امید آن دارم
🌹 که پدر و مادرم ناراحت نباشند ،
🌹 حتی اگر شهید شدم ،
🌹 چون من هدف خود را و راه خود را ،
🌹 تعیین کردهام .
🌹 و امیدوارم که پیروز هم بشوم .
🌹 پدر و مادر مهربان من !
🌹 از زحمات چندین ساله شما متشکرم .
🌹 من عاشق خدا و امام زمان شده ام
🌹 و این عشق ، هرگز با هیچ مانعی ،
🌹 از قلب من ، بیرون نمیرود ؛
🌹 تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم .
🌹 و بحق که ما میرویم
🌹 تا حسین زمان و خمینی بت شکن را ،
🌹 یاری کنیم
🌹 و بحق که خداوند ،
🌹 به کسانی که در راه او پیکار می کنند
🌹 پاداش عظیم میبخشد .
🌹 من برای خدا ، از مادیات گذشتم
🌹 و به معنویات فکر کردم ،
🌹 از مال و اموال و پدر و مادر ،
🌹 و از برادر و خواهر چشم پوشیدم ،
🌹 فقط برای هدفم یعنی " الله " ...
🕊 مادر محمد حسین ،
🕊 هر بار ، بعد از خواندن وصیت نامه ،
🕊 بسیار گریه می کرد .
🕊 و همه وجودش ، دلتنگ او می شد .
🕊 بعدها ، مسئولین ،
🕊 برای زنده نگه داشتن نام محمد حسین ،
🕊 روز شهادت او را ،
🕊 روز نوجوان و روز بسیج دانش آموز ،
🕊 نامیدند .
📔
پایان
🇮🇷
@amoomolla