بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِم موضوع امروز: «طوبای محبت» روز شنبه، ١۴٠٠/١١/٠٩ مناسبت روز: امروز نهم بهمن ماه، سالروز رحلت عارف و استاد اخلاق، حاج اسماعیل دولابی (ره) است که در حرم مطهر حضرت معصومه (س) مدفون می‌باشد؛ او با کلام متفاوت و شیرین و تکیه بر مفاهیم «محبت و زیبایی»، باعث جذب قشر جوان و تحصیل‌کرده به سمت خدا و اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) شد؛ بیشترین اهتمام آن عارف گرانمایه در پرورش و رشد اخلاقی جوانان و ایجاد تحول در نگرش آنها به هستی و زندگی بود، به گونه‌ای که با ایجاد حسن ظن و اعتماد به خدا و اولیای الهی و حاکم ساختن روحیه تسلیم و رضا، آنها را از همه‌ی ظواهر فریبنده دنیا فارغ می‌نمود! در محضر آن بزرگوار، چنان روح رجاء و امیدواری به فضل الهی موج می‌زد که هر نومید و مأیوس از نجات و فلاح را، شور و نیرو می‌بخشید و به وادی کمال رهنمون و در طریق وصال رهسپار می‌ساخت! لذا سخن امروز را به این عارف باللّه اختصاص می‌دهیم؛ ✍️ محمد اسماعیل دولابی در روستای دولاب از توابع تهران زاده شد، و تا اوایل جوانی همراه پدر به کشاورزی مشغول بود، اما با یک اتفاق مبارک در سفر به نجف اشرف و با معامله‌ای شیرین با امام حسین (ع) و گذشت از خواسته و مراد خویش برای احترام و خدمت به پدر! به یک‌باره زندگی او دگرگون می‌شود! که بی‌شک شنیدن این حکایت و سیر عرفانی او، از زبان این عارف ربانی شنیدنی و درس‌آموز است: «در ایام جوانی همراه پدرم به نجف اشرف مشرف شدم، و در آن زمان به شدت تشنه علوم و معارف دینی گردیده و با تمام وجود، تصمیم گرفتم که در نجف بمانم و در حوزه علمیه تحصیل کنم؛ ولی پدرم که مسن بود و جز من پسر دیگری نداشت که بتواند در کارها به او کمک کند، با ماندنم در نجف مخالف بود! به یاد دارم که در حرم امیرالمؤمنین (ع) به حضرت التماس می‌کردم و آن قدر سینه‌ام را با فشار به ضریح حضرت مالیدم که تمام سینه‌ام زخم شده بود؛ کم‌کم حالم به گونه‌ای شد که به خودم می‌گفتم، یا در نجف می‌مانم و مشغول تحصیل دین می‌شوم و یا اگر مجبور به بازگشت شوم، جان می‌دهم و می‌میرم! بعد از چند روز، با همان حال ملتهب، همراه پدرم به کربلا مشرف شدیم؛ اما در حرم حضرت اباعبدالله (ع) در بالاسر ضریح، ناگهان همه چیز برای من حل شد و گویی هرچه را می‌خواستم به من عنایت کردند، تصمیمم را گرفتم و خدمت به پدر را بر هرکار دیگر ترجیح دادم و بدون هرگونه ناراحتی و با خاطری آرام به ایران بازگشتم! در ایران که آمدم، اتفاق عجیبی افتاد و ناگهان جلوی در اتاق پذیرایی خانه‌ی پدر، پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه‌ای به من دست داد و حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم! در آن حالت دیدم که بالای سر ضریح امام حسین (ع) هستم و به من فرمودند که به خاطر احترام به پدر، آنچه را می‌خواستی از حالا به بعد تحویل بگیر! همه‌چیز از همان جا آغاز شد! از آن پس آن اتاق، بالای سر ضریح حضرت شد و تا سی سال عزاخانه اباعبدالله(ع) بود و تمامی اشخاصی که به آنجا می‌آمدند بی‌آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بخواند، منقلب شده و می‌گریستند! در اثر عنایات حضرت ابا عبدالله (ع) بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار استاد بزرگ برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند! اولین فرد، آیت الله سید محمد شریف شیرازی (ره) بود؛ همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد؛ وقتی جنازه او را به حضرت عبدالعظیم (ع) بردیم، آیت الله شیخ محمد تقی بافقی (ره) آمد و بر او نماز خواند و من جذب او شدم، به گونه‌ای که از آن پس شیخ محمد تقی بافقی را رها نکردم، تا اینکه مرا تحویل آیت الله شیخ غلامعلی قمی (ره) داد؛ در همین ایام با آیت الله شاه آبادی (ره) هم آشنا شدم و با ایشان ارتباط مستمر پیدا کردم؛ تا اینکه بالاخره به استاد چهارم، آیت‌الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) رسیدم؛ او با سایرین متفاوت بود! او از پوسته بشری خارج شده و آزادانه هر ساعتی در جایی از عالم سیر می‌کرد! او یک استوانه نور بود که از عرش تا طبقات زمین امتداد داشت و نور همه اهل بیت (ع) در وجود نورانی او قابل وصول بود! به او دل دادم و از وادی توحید سر در آوردم! خداوند لطف فرمود و در هر یک از این کلاس‌ها، افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد! و کاری کرد که هیچ جا متوقف نشدم، تا اینکه به وادی توحید رسیدم! عزیزان، همه‌ی عنایاتی که به من شد از برکات امام حسین (ع) بود! البته از راه سایر ائمه هم می‌توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین (ع) خیلی سریع، انسان را به نتیجه می‌رساند! چون کشتی نجات حسین(ع) در آسمان‌های غیب، خیلی سریع راه می‌رود، و هر کس در سیر معنوی خود حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خیلی زود به مقصد می‌رسد!» ✍️ این مبحث ادامه دارد... 📚 برگرفته از کتاب «طوبای محبت» https://eitaa.com/ROOZBARG