🌹🌹🌹 📿 ⤵️ادامه ماجرا... 🌺حضرت على( عليه ‏السلام) به ما رو كرد و فرمود: سخن اصحاب كهف را شنيديد⁉️ 👈 گفتم: آرى. 🌺 فرمود: در جاى خود قرار گيريد، روى فرش قرار گرفتيم، به باد فرمان داد، در فضاى بى كران سير كرديم.🪶 🦋 هنگام غروب آفتاب به باد فرمود: ما را فرودبياور، در زمينى كه زعفرانى رنگ بود فرود آمديم كه در آن جا هيچگونه مخلوق و آب و گياهى نبود. 🔴گفتم: اى اميرمؤمنان هنگام نماز📿 است، براى وضو آب نيست 🌺 آن جناب پاى مبارك خود را بر زمين زد، چشمه آبى پديد آمد و از آب آن چشمه وضو ساختيم 🌺 فرمود: اگر شتاب نمى‏ كرديد آب بهشتى براى وضوى ما حاضر مى ‏شد. 📿سپس نماز را خوانديم و تا نصف شب در آن جا بوديم 🌺حضرت على (عليه‏ السلام) همچنان مشغول نماز 📿بود، پس از فراغت از نماز فرمود: در جاى خود قرار گيريد، تا به نماز صبح پيامبر برسيم🌺 🌬️ به باد فرمود: حركت كن، پس از حركت ناگاه ديديم در مسجد🕌 پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) هستيم 📿 نماز را با پيامبر( صلى الله عليه و آله و سلم) خوانديم آن حضرت پس از نماز رو به من كرد و فرمود: 👈اى انس ماجراى شما را من بيان كنم يا شما بيان كنيد ✨ عرض كردم: شما بفرماييد 🌺 آن حضرت تمام ماجرا را از اول تا آخر بى كم و كاست بيان كرد، كه گويى همراه ما بوده است.✨ ✨انس كه با اين گفتار خود شاگردان را غرق در حيرت كرده بود، و شاگردان سراسر گوش شده بودند و با تمام وجود داستان اين حادثه عجيب را مى ‏شنيدند، و فراز و نشيب ‏هاى آن را در قيافه رنگ به رنگ انس مى ‏ديدند، به اينجا كه رسيد، احساسات پرشور آن‏ها هماهنگ تغيير قيافه انس آنان را در مرحله ديگرى قرار داد و يك درس بسيار سودمندى كه هميشه سودمند بود و مى ‏توان گفت مغز و شاهكار درس‏ها است كه از اين ماجرا آموختند. 👈انس گفت: ... شاگردان من❗ پيامبر رو به من كرد و گفت: اى اَنَس روزى خواهد آمد كه على( عليه‏السلام) (براى محكوم نمودن رقباى خود) از تو شهادت و گواهى مى‏ خواهد، آيا در آن وقت شهادت خواهى داد⁉️ 👈گفتم: البته و صد البته❗💯 〽️اين ماجرا در همين جا متوقف شد، خاطره عجيب و شگفت‏ آورش همواره در ياد من بود، تا اين كه ماجراى جانسوز رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و خلافت ابوبكر پيش آمد، موضوع خلافت ابوبكر به دستيارى يارانش تحقق يافت تا روزى كه حضرت على (عليه‏السلام )مردم را به حضور ابوبكر آورد و درباره خلافت سخن به ميان آمد، 〽️حضرت على (عليه‏السلام )در حضور ابوبكر و مردم رو به من كرد و فرمود: اى اَنَس ديدنى ‏هاى خود را راجع به آن فرش و سير كردن و سلام اصحاب كهف و سفارش پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )بگو. 🌺 (اوضاع و احوال طورى بود كه اگر مشهودات خود را مى ‏گفتم، دنياى من وخيم مى‏ شد و به شخصيت ظاهريم لطمه مى ‏خورد.)🌺 ✨گفتم: بر اثر پيرى، حافظه‏ ام را از دست داده‏ ام و آن و اقعه را فراموش كرده‏ ام.✨ 👈فرمود: مگر پيامبر از تو تعهد نگرفت كه هر وقت من از تو شهادت بخواهم كتمان نكنى، چگونه وصيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را از ياد برده ‏اى⁉️ 〽️آن گاه على( عليه‏السلام )(كه مى ‏دانست اَنَس در اين موقعيت حساس براى آباد كردن دنياى خود اين خيانت ناجوانمردانه را كرده و پاى روى وجدان خود و خرد خود گذاشته است، طاقتش طاق شد) با دلى پرسوز متوجه خداوند شده و عرض كرد: خداوندا❗علامت بيمارى برص را در چهره اين شخص ظاهر كن❗(تا علامت و نشانه خيانتش در چهره ‏اش باشد) ديده ‏گانش را نابينا كن، و درد شكم را بر او مسلط فرما✨ ⬅️از آن مجلس كه بيرون آمدم، تا حال به اين سه بيمارى مبتلا هستم➡️ اين بود قصه من و داستان برصى كه در من هست و شما از آن پرسيديد. گويند تا پايان عمر اين سه بيمارى از وجود انس برطرف نشد. ............................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈