ادامه داستان👇 حضرت يوسف عليه‏السلام و اطرافيان گفتند: اگر اين ظرف در بارِ يكى از شما پيدا شود، جزايش چيست؟ برادران گفتند: طبق سنت و قانون ما بايد سارق را به عنوان عبد نگه داريد، جزاى سارقين پيش ما چنين است. كَذلكَ نَجزِى الظّالِمينَ.(361) حضرت يوسف عليه‏السلام و اطرافيان براى رفع اتهام، اول بارهاى غير بنيامين را تفتيش كردند، سپس هنگام تفتيش بار بنيامين، آن ظرف مخصوص را در آن يافتند. فرزندان يعقوب خيلى شرمنده شدند. با چهره‏هاى خشمگين و غضبناك به بنيامين رو كرده و گفتند: تو ما را مفتضح كردى و روى ما را سياه نمودى! كى اين ظرف را در ميان بار خود گذاشتى؟ بنيامين گفت: در سفر قبلى چطور شما بضاعت (سرمايه) را با بار به كنعان آوردند، همان كسى كه بضاعت را در بار گذاشت، همان كس اين ظرف را در بار گذاشته است. در اين جا فرزندان يعقوب سخت لرزيدند، نفس اماره بر وجودشان چيره شد و تهمت عجيبى زدند. گفتند: اگر بنيامين دزدى مى‏كند عجب نيست. زيرا در سابق، او برادرى (به نام يوسف) داشت كه او هم دزدى كرد.(362) ما از اين دو (كه از مادر با ما جدايند) خارج هستيم. ما را به خاطر آن‏ها كيفر نكن. حضرت يوسف عليه‏السلام با شنيدن اين سخن، اگر آدم عادى مى‏بود، با آن قدرتى كه داشت، سخت آن‏ها را گوشمالى مى‏داد، ولى با جوانمردى و عفو مخصوصى كه داشت، اين تهمت را ناديده گرفت و به رخ نكشيد و در دل نگاه داشت، و به آنان گفت: شما در مقام پستى هستيد (خيلى پست‏تر از اين كه چنين خود را جلوه مى‏دهيد، شما برادر خود را از دست پدر دزديديد) خداوند بهتر مى‏داند كه گفتار شما راجع به دزدى برادرتان بنيامين نادرست است. ده فرزند يعقوب، خود را سخت در بن بست ديدند. از درِ تقاضا و خواهش وارد شدند و گفتند: اى عزيز مصر! بنيامين، پدر پير و بزرگوارى دارد. يكى از ما را به جاى او بگير، و او را با ما بفرست. بدون ترديد ما تو را نيكوكار مى‏بينيم، در حق ما نيكى كن. حضرت يوسف عليه‏السلام گفت: پناه به خدا! كه اگر غير از كسى را كه متاع خود را در بار او ديديم بازداشت كنيم، در اين صورت ستمكار خواهيم بود اءنّا اَذاً لَظالِمُونَ.(363) وقتى كه برادران از عزيز مصر مأيوس شدند، در شوراى محرمانه، بزرگ آنان (لاوى يا شمعون) به برادران رو كرد و گفت: شما مى‏دانيد كه يعقوب راجع به بنيامين پيمان موثق از ما گرفته است كه او را به پدر برگردانيم، اينك با اين پيشآمد، چگونه پدر را قانع كنيم؟ پدر ما با آن سابقه خرابى كه نزدش دايم (كه يوسف را از او گرفتيم و برنگردانديم) چطور سخن ما را مى‏پذيرد؟ من كه به طرف كنعان نمى‏آيم و با اين وضع نمى‏توانم با پدر ملاقات كنم، تا خود پدرم به من اجازه بدهد و يا خداوند در اين باره حكمى كند و تا خدا چه بخواهد. اين رأى من است. برويد نزد پدر و بگوييد كه فرزند تو (بنيامين) دزدى كرد و ما طبق آن چه خودمان ديديم گواهى داديم، از شهرى كه ما ران بوديم و از كاروانى كه ما با آن آمديم، حقيقت مطلب را بپرس، بدون ترديد ما در اين مورد راست مى‏گوييم. لاوى يا شمعون اين سخنان را به برادران تعليم داد و آن‏ها را روانه كنعان كرد و خودش در مصر ماند. وقتى آن‏ها نزد پدر آمدند، تمام آن مطالبى را كه برادر بزرگشان به آن‏ها ديكته كرده بود به پدر گفتند: يعقوب عليه‏السلام پس از آن همه انتظار با اين وضع روبرو شد، و به خاطر سابقه خراب فرزندانش، گفتار آن‏ها را نپذيرفت و فرمود: نه، چنين نيست، بلكه اين‏ها همه از نفس اماره است. نفس شما اين‏ها را به نظرتان جلوه داده است. بدون بى تابى، صبر مى‏كنم. اميدوارم خداوند همه آن‏ها (هر سه فرزندم) را به من برگرداند. او آگاه و حكيم است. (اينها لباس‏هاى امتحان و مكافات پاداش عمل است.)(364) 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈