ادامه مطالب قبل ...
🦋خدمتش آمد و عرض کرد : ای رسول خدا در ساعت مناسبی حرکت کردی ، فرمود : بله آیا نشنیدی رفیقان عبدالله چه گفت ، او گفته است هرگاه به مدینه بازگردد عزیزان ، ذلیلان را خارج خواهند کرد .
⚡اسید عرض کرد تو ای رسول خدا اگر اراده کنی او را بیرون خواهیم کرد ، والله با او مداراکن .
سخنان عبدالله بن ابی به گوش فرزندش رسید . خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد شنیده ام می خواهید پدرم را به قتل برسانید ، اگر چنین است ، به خود من دستور دهید سرش را جدا کرده ، برای شما بیاورم ؛ زیرا مردم می دانند کسی نسبت به پدر و مادرش از من نیکوکارتر نیست ، از آن می ترسم دیگری او را به قتل برساند و من نتوانم بعد از این قاتل پدرم نگاه کنم ، و خدای ناکرده او را به قتل برسانم و مؤ منی را کشته باشم و به دوزخ بروم
🦋پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود مساءله کشتن پدرت مطرح نیست ، مادامی که او با ما مدارا و نیکی کن سپس پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد تمام آن روز و شب را لشکریان را به راه ادامه دهند ، فدا هنگامی که آفتاب برآمد ، دستور توقف داد . لشکریان به قدری خسته شده بودند که
⚡همین که سر به زمین گذاشتند به خواب عمیقی فرو رفتند (هدف پیغمبر صلی الله علیه و آله آن بود که مردم ماجرای دیروز و حرف عبدالله ابن ابی را فراموش کنند . . . ) سر انجام پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد ، زید بن ارقم می گوید من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بیرون نیامدم ،
🦋در این هنگام سوره منافقان نازل شد ، وزید را تصدیق کرد ، و عبدالله را تکذیب کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله گوش زید را گرفت و فرمود : ای جوان خداوند سخن تو را تصدیق کرد . همچنان که آن را چه را به گوش شنیده بودی و در قلب حفظ نموده بودی ، خداوند آیاتی از قرآن را درباره آن چه تو گفته بودی نازل کرد .
⚡در این هنگام عبدالله نزدیک مدینه رسیده بود وقتی خواست وارد شهر شود پسرش آمد و راه را بر پدر بست ، گفت وای بر تو چه می کنی ؟ پسرش گفت به خدا قسم جز به اجازه رسول خدا صلی الله علیه و آله نمی توانی وارد مدینه شوی و امروز می فهمی عزیز و ذلیل کیست ؟
🦋 عبدالله شکایت پسرش را خدمت رسول الله فرستاد . پیامبر صلی الله علیه و آله به پسرش پیغام داد که بگذار پدرت داخل شهر شود ، فرزندش گفت : حالا که اجازه رسول خدا آمد مانعی ندارد .
عبدالله وارد شهر شد ، اما چند روزی بیشتر نگذشت که بیمار گشت و از دنیا رفت (شاید دق مرگ شد)
⚡ هنگامی که این آیات نازل شد و دروغ عبدالله ظاهر گشت ، بعضی به او گفتند آیات شدیدی درباره تو نازل شده خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله برو تا برای تو استغفار کند ، عبدالله سرش را تکان داد و گفت : به من گفتید : ایمان بیاور ، آوردم ؛ زکات بده ، دادم ؛ چیزی باقی نمانده بود که بگویید برای محمد صلی الله علیه و آله سجده کن در این جا آیه و اذا قیل لهم تعالوا نازل گردید .
📚وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ يَسۡتَغۡفِرۡ لَكُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ وَرَأَيۡتَهُمۡ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ (٥)
🌱و چون به آنان گويند: بياييد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد [از روى كبر و غرور] سرهاى خود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه متكبرانه [از حق] روى مى گردانند
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉
@amozeshtajvidhefzquran 👈