این که میدونی سرانجامی نداری باهاش و دل خوش میکنی به بی سرانجامیش... این که معیار زیبائی میشه برات و دوستت میگه رفیق این کجاش خوشگله... این که خودش ساکته و هرکی هرچی میگه درباره ش تو دفاع میکنی ازش و تهش میگی البته ربطی به من نداره... این که مهم نیست که چی داره چی نداره و امیدواری به همه ی چیزایی که قراره با هم بسازین بعدها... این که به همه میگی هنوز برات زوده اما تا یه عروس و داماد میبینی، خودت با اونو به جاشون تصور میکنی و دلت غنج میره... این که تا یه بچه ی خوشگل میبینی به پهنای صورت لبخند میزنی و با خودت میگی بچه ی من و فلانیم حسابی خوشگل میشه هاااا... این که تا حرف عشق و دوست داشتن میشه سکوت میکنی و قلبت تندتر می‌تپه به خاطر راز شیرینی که یه روزی قراره برملا بشه... این که شبا آخرین اسمی که قبل از خواب میاد توی ذهنت و صبح به محض بیدار شدن میاد رو لبات همونیه که سعی میکنی چیزی ازش نگی توو جمع... این که آدم با خدا و معتقدیم نباشی به جایی میرسی که توو خلوتت به خودِ خدا بگی: تورو خدا، فقط اونو میخواماااا... این که از همون جمله ی اول این نوشته حواست پرت یه نفر بود فقط... به روی خودت نیار ولی اینارو بهش میگن عشق! طاهره_اباذری_هریس