علی اکبر دهخدا
تصادف شگفت انگیز ی است که دو نویسندهء منتقد و ظریف زبان فارسی هر دو در اصل از شهر قزوین بر خاسته اند، عبید زاکانی و علی اکبر دهخدا؛هر دو تن با نهایت ژرف بینی اوضاع روزگار خود را به باد انتقاد گرفته اند.فکر هر دو دو نکته یاب و دقیق و قلمشان شیرین و طنز آمیز است و بسیار پُر تاثیر. هر دو نویسندهء اجتماعی خوش درخشیدند و آثار ماندنی از خود به جای نهاده اند.(غلامحسین یوسفی)
شوخ طبعی و طنز پردازی دهخدا منحصر به مقالات و اشعار او نبود، بلکه تقریرات و رفتار او با دیگران نیز با لطف و نرمی تمام چاشنی طنز را در خود داشت.
ستار آل بویه حکایت کرده است:وقتی قرار شد، به معرفی یکی از دوستان، برای تهیه یاد داشت های لغت نامه نزد دهخدا بروم و با او در این زمینه کار کنم. تا آن زمان دهخدا را ندیده بودم، نشانی منزل ایشان را گرفتم و رفتم. در اواخر خیابان ایرانشهر به خانه اش رسیدم که دری آهنی و مشبک داشت. بر مدخل دالانی که به فضایی پر درخت باز می شد، کنار در،پیر مردی را دیدم که چمباتمه نشسته و بر دیوار تکیه کرده به آیندگان و روندگان می نگرد. لباسی ساده مرکّب از پیراهنی سفیدِ بلند با شلواری خاکستری به تن داشت و آستین های پیراهن بُر زده بود. از او پرسیدم:منزل آقای دهخدا اینجا ست؟گفت:بلی، شما که هستید؟ گفتم:آمدهام آقای دهخدا را ببینم، با خود ایشان کار دارم. بدون اینکه جوابی بدهد، از جا بر خاست و به طرف داخل منزل راه افتاد و گفت:بیابید. او جلو و من به دنبال وارد خانه شدیم. تصور کردم که پیر مرد خادم خانه است. از دالان و باغچه که خیابانی نیم دایره با درختان سر در هم کرده داشت گذشتیم و به عمارتی دو طبقه و کلاه فرنگی گونه رسیدیم.ایوانچه ای از سوی جنوب در وسط داشت که اتاقی در صدر و دو اتاق در دو طرف آن بود. از پلههای ایوانچه بالا رفت و من هم با او رفتم دِر اتاقِ روبرو را گشود و داخل شد و من، که از لحظه ورود به خانه غرق در خیالات خود بودم و در ذهن خویش کلماتی را می جُستتم که پس از دیدن دهخدا مودبانه مقصود خود را با آن کلمات بیان کنم، وارد اتاق شدم. پیر مرد یک راست به بالای اتاق رفت.نیمکتی آنجا نهاده شده بود، روی آن نیمکت نشست و مرا که همچنان غوطه ور در افکار خود به وسط اتاق رسیده بودم، مخاطب ساخت و، با انگشت اشاره به خود کرد و گفت:حال من دهخدا، بگو چکار داری؟(سید محمد دبیر سیاقی 1359)
هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصرایران
🗞
@Ancients ⏳