🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_79 نماز تموم شد و من هیچ تفاوتی درونم و ظاهرم احساس نکردم،کنجکاویم خیلی زیاد شد که علی چه میگ
پیام هایی که رو گوشیم میومد از همین قبیل بود: _امین میخوای بری اربعین؟بابا ما مال این حرفا نیستیم بیا بریم کیش،آنتالیا جایی _خوشبحالت که میری من که امسال نتونستم برم،التماس دعا _آخر اون علی دیگه گولت داد و مغزت رو شست و شو داد؟ اکثرا از طرف بچه های دانشگاه و کلاس بودن رفتیم جلو کیفامون رو توی گیت بازرسی گذاشتیم و خودمون هم رد شدیم،بعد از گیت باید پاسپورتامون رو امضا میکردیم که این کارو انجام دادیم،مامورین وقتی نگاه به پاسپورتم میکردن میگفتن: _سال اولته؟خوش به حالت اولین سال بهترین ساله _ممنون وقتی خواستیم از مرز خارج بشیم و دیگه آخرین گیت بازرسی بود ماموری که به پاسپورتم نگاه میکرد،چند بار نگاهش بین من و پاسپورتم رد و بدل شد و گفت: _این پاسپورت مال خودت نیست _(دلشوره گرفتم که الان جریانی پیش بیاد)نه آقا مال خودمه _(اخمی کرد)نه مال تو نیست _بخدا مال خودمه نگرانیم رو که دید لبخندی بر لبش نشست،بغلم کرد و گفت: _شوخی کردم،ببخشی،سال اولته مارو هم دعا کن از شوخیش لبخندی روی لبهام نمایان شد: _ممنون حتما رد شدیم رفتیم،اما همه اینها میگن دعا کن برا مون ،من هنوز جنگ درونم به پایان نرسیده بود ادامه دارد...... ✍️ط، تقوی 🌐 @andaki_tamol