🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_132 بهش آرام بخش زدن بعد از چند دقیقه آروم شد اما از صورت دکتر نگرانی موج میزد رو بهش گفتم:
خواهر علی سر بلند کرد و باهق هق زدن لب زد: _آقا امین تورو خدا یه کاری براش کنیدمگه بهترین دوستتون نیست خب جایی برید خودتون برید براش بگیرید بیارید همونطور که سرم به دیوار بود گفتم: _مشکل اینجاست که چنین دارو هایی رو به همه شخصی نمیدن چون تحریمیم باید غیر قانونی تهیه کنیم و اینکار راحت نیست شدت گریه اش بیشتر شد: _یعنی علی...توی دستمون بره؟ هیچ.....هیچ کاری نتونیم براش کنیم این حالتش بدجور دلم رو میسوزند بافکری که به ذهنم رسید رفتم سراغ دکتر: _سلام آقای دکتر شما با بچه های سپاه صحبت کردید؟ همون جناب سرهنگ رو بهش گفتید؟ _الان بهش زنگ زدم گفتم زود بیاد اینجا برا اینکه خواهر علی کلا نا امید نباشه رفتم سراغش و بهش گفتم: _فاطمه خانم الان با بچه های سپاه در میون میزاریم ان شاالله بشه براش کاری کرد انگار ته دلش یه امیدی پیدا کرد که دیگه گریه اش قطع شد بعد از چند دقیقه دیدم جناب سرهنگ داره میاد رفتم پیشش و گفت: _چی شد میتونید کاری براش کنید؟ ادامه دارد...... ✍️ط، تقوی 🌐 @andaki_tamol