#پارت_۱۶
_خب من خونه کرایه کردم دوس دارم بیشتر پیش هم باشیم پس بیا خونه من
چند لحظه سکوت کرد و بعد لب زد:
_منم خیلی دوس دارم بیشتر پیش هم باشیم اما یه شرط دارم،که هرچیزی خواستیم بخریم باهم بخریم
میدونستم مقاومت فایده نداره،پس قبول کردم و آدرس خونه رو بهش دادم
بعد از کلاسا رفتم خونه و منتظر علی نشستم چند دیقه بعد گوشیم زنگ خورد دیدم علی ه:
_الو
_سلام امین دم درم
_اومدم
رفتم بیرون و درو بازکردم،با خودم میگفتم خونه روببینه حتما میگه نمیام داخل،اما اومد داخل و کمی تعجب زده نگاهش کردم.
اسب سفیدش رو کنار رخش سیاهم پارک کرد و در اومد
سلام و علیکی کردیم و رفتیم داخل،نتونستم خودمو نگه دارم و بهش گفتم:
_فکر میکردم الان خونه رو ببینی میگی نمیام داخل اشرافیه ولی دیدم که فقط گفتی نمیشد یه خونه ساده تر بگیری
_(لبخندی تحویلم داد)اگه خودم پول دنیا رو داشته باشم چنین خونه ای نمیخرم و اینکه این مناطق چنین خونه هایی عادی ان و فقری هم نیست که بخواد حسرت بخوره.
رفتم دولیوان شربت آوردم برا دوتامون،علی بعد از اینکه شربت رو سرکشید رو بهم گفت:
_برنامت برای آیندت چیه؟و اینکه تو بچه درس خون نبودی حالا چیشد درس خون شدی؟
براش توضیح دادم و احسنتی نثارم کرد
همین طور که داشتیم باهم حرف میزدیم صدای گوشی علی بلند شد:
الله اکبر الله اکبر....
ادامه دارد....
✍ط، تقوی
@andaki_tamol