🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_۱۵ خیلی پشیمون شدم که چند شبو نرفتم بهش گفتم: _یکی بیارین روضه بخونه هرچی پول بخواد بهش میدم
۱۶ _خب من خونه کرایه کردم دوس دارم بیشتر پیش هم باشیم پس بیا خونه من چند لحظه سکوت کرد و بعد لب زد: _منم خیلی دوس دارم بیشتر پیش هم باشیم اما یه شرط دارم،که هرچیزی خواستیم بخریم باهم بخریم میدونستم مقاومت فایده نداره،پس قبول کردم و آدرس خونه رو بهش دادم بعد از کلاسا رفتم خونه و منتظر علی نشستم چند دیقه بعد گوشیم زنگ خورد دیدم علی ه: _الو _سلام امین دم درم _اومدم رفتم بیرون و درو بازکردم،با خودم میگفتم خونه روببینه حتما میگه نمیام داخل،اما اومد داخل و کمی تعجب زده نگاهش کردم. اسب سفیدش رو کنار رخش سیاهم پارک کرد و در اومد سلام و علیکی کردیم و رفتیم داخل،نتونستم خودمو نگه دارم و بهش گفتم: _فکر میکردم الان خونه رو ببینی میگی نمیام داخل اشرافیه ولی دیدم که فقط گفتی نمیشد یه خونه ساده تر بگیری _(لبخندی تحویلم داد)اگه خودم پول دنیا رو داشته باشم چنین خونه ای نمیخرم و اینکه این مناطق چنین خونه هایی عادی ان و فقری هم نیست که بخواد حسرت بخوره. رفتم دولیوان شربت آوردم برا دوتامون،علی بعد از اینکه شربت رو سرکشید رو بهم گفت: _برنامت برای آیندت چیه؟و اینکه تو بچه درس خون نبودی حالا چیشد درس خون شدی؟ براش توضیح دادم و احسنتی نثارم کرد همین طور که داشتیم باهم حرف میزدیم صدای گوشی علی بلند شد: الله اکبر الله اکبر.... ادامه دارد.... ✍ط، تقوی @andaki_tamol