📌
#غذایشبههناک
#علامه_حسن_زاده میفرمایند:
👈 شبهه ناک است ،آقا شبهه ناک است.هزار و یک فاتحه و اخلاص روی آن بخوانی فایده ندارد.خود غذا شبهه ناک است.بسم الله بسم الله این را چجوری پاک می کند؟الحمد و قل هو الله این را چجوری پاک می کند؟
غذا شبهه ناک است.زنگ گرفته است.
نور آفتاب چطور در او بتابد؟ قرآن چطور بر او خوانده شود که چه کاری بر او برسد؟یک غذای شبهه ناک چجوری می خواهد، چکار می خواهد بکند؟
وضو بگیرد بیاورد بخورد؟ بله؟ پاک می شود؟ چه چیزی پاک می شود؟
👈مواظب خودتان، مواظب فرزندانتان (باشید ).این فرزندان از ابتدا پدر، پدر.
درست است که مادر مسؤولیت بسزایی دارد، اما غذا از توی پدر است و غذا اثر می گذارد.
#بچه هاراآلودهنکنید.
آنها را گرفتار نکنید. نگو آنها که مکلّف نیستند؛ تو که مکلّف هستی.
اینها را مواظب باشید و مراقب باشید.
برو دنبال کار، کار کن. در ِسوال را تخته کن.
👈علمای اخلاق ما به ما فرمودند: همت شما از یک
#چلچله کمتر نباشد. پرستو، چلچله. خیلی حیوان باهمتی است. پرنده ی باغیرتی است. اگر کسی ادعا کند ما در خانه مثلاً نبودیم یا بودیم؛ این پرنده از سقف خانه آمد پایین و مثلاً روی کیسه ی برنجمان رفته، کیسه ی عدسمان رفته، گندممان رفته، حبوبات و خوراکی های خانه را، حیاط را گرفته آورده برای خودش و بچه هایش، این افترا زده به چلچله. مستقیم از خانه به در می آید می رود به بیابان.
بر این خانه ی یغما چه دشمن چه دوست
همه دارند غذا می خورند. صحرایی ها غذا دارند؛ دریایی ها غذا دارند؛ همه غذا دارند.
می رود غذای خودش را از دست رنج خود فراهم می کند می آورد برای خودش و بچه هایش.
به ما فرمودند از یک چلچله کمتر نباشید. بروید دنبال
#کار. کار کنید؛ کار کنید.
برو شیر درنده باش.
برو دنبال کار و خوشبخت باش که کار می کنی. خوشوقت باش که به توقع این و آن ننشستی.
👈این حرف را از زبانت بگیر: مگر فلانی برای ما چکار کرد؟ این گداطبعی را از خودت بگیر. مگر باید چکار کند؟ چرا تو این توقع را داری؟ این خیال و اندیشه را چرا می کنی؟ چرا فلانی؟ فلانی برای من مگر چکار کرده؟ چکار بایست بکند؟
👈تو برای خودت چنین حرفی را نمیزنی. تو برای فلانی کاری کن. می خواهی چکنی؟ که چرا فلانی برای من کاری نکرد؟ این خوی پست است. این طبیعتی است دون. این طبعی است ناچیز. مگر برای ما چکار کرده اند چیست؟ این حرفها را از خودت دور کن. خیلی آقا باش. خیلی بزرگوار باش.
#خیلیباهمتباش.
سعدی آن جمله را خیلی شیرین، الحق شیرین گفت که به یک پیرمردی که خارکش بود؛ بوته خار می کَند می آورد می فروخت.
وقتی به حاتم طایی گفتند آیا از خود جوانمردتر دیدی؟ گفت: بله دیدم.
گفت: کی؟
گفت: یک پیرمردی را دیدم یک پشته بوته ی خار بر دوشش است، دارد می آورد به شهر بفروشد. در صحرا بوته کنده بیاورد بفروشد.
به او گفتم: آقا تو که می خواهی از این راه نان بخوری برو به خانه حاتم طایی شب و روز آنجا سفره گسترده است برای این و آن.
گفت: من از دسترنج خودم نان میخورم که بر سر سفره ی او نروم. این سفره ای است که برای همه حاضر است. گفت: آن پیرمرد از من ِ حاتم طایی جوانمردتر بود.
@andaki_tamol