#پارت_33
نیم ساعتی به شوخی بینمون گذشت و تصمیم گرفتیم که به خونه برگردیم و خواب رو به چشمامون هدیه بدیم
رفتیم خونه و شب بخیری به هم گفتیم،لباسامو عوض کردم به قصد خواب به رختخواب پناه ،اما هر کاری میکردم خوابم نمیبرد
حدود نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشت که متوجه شدم زهرا از اتاق زد بیرون،پیش خودم گفتم حتما دستشویی چیزی میره ولی دیدم که طول کشید
رفتم بیرون این طرف اون طرف دنبالش گشتم اما پیداش نکردم،کم کم نگران شدم حموم روشویی کنار باغچه هیچ جا نبود،کلافه شده بودم که تو فکرم زدد چمن پشت خونه رو هم بگردم شاید رفته اونجا،با نا امیدی تمام راه افتادم وقتی رسیدم دیدم با چادر نماز سفید رنگش رو سجدس و بدنش تکون تکون میخوره،معلوم بود داره گریه میکنه
کنجکاو شدم بدونم چی داره میگه،از پشت بهش نزدیک شدم،حالا دیگه صداشو بین گریه هاش میشنیدم که میگفت:
_خدایا امین خیلی پسر خوبیه،خودت تو راه بیارش همونطور که منو تو راه آوردی همونطور راه برگشت رو برا منی که سرتا پام گناه بود باز کردی،میدونم اون خوابی که امین دید نشونه ایه که بهش بگی برگرد و اینکه علی رو بعد سالها بهش برگردوندی برا اینه که راهشو بشناسه،ولی خدایا قسمت میدم به حق اهل بیتت کمکش کن برگرده
میخواستم برم جلو ولی این حالتش رو که دیدم دلم لرزید و تصمیم گرفتم مزاحمش نشم،با ذهنی که دوباره توسط زهرا به هم ریخته بود به خونه برگشتم
حالا دیگه اینقدد چشمام سنگینی میکرد که ذهن درگیریمم باعث خواب رفتنم نشد،صبح باز مثل روزایی که تو خونه بودم با صدای مهربون و دلنشین تنها خواهرم بیدار شدم
_داداش،داداش پاشو بیا صبحونه حاضره
چشم باز کردم و صورت پر از لبخندش رو جلوم دیدم،بلند شدم رفتم روشویی به صورتم آب زدم و اومدم کنار میز نشستم،علی و حسین هم منتظر من نشسته بودن،سلام و علیکی کردیم و مشغول صبحونه شدیم
یک روز رو سپری کردم،یک روزی که از صبح تا شبش هر لحظه اش یه رنگ داشت
از دانشگاه که رنگ شادی داشت،جریان یاسمین و حامد که رنگ سیاه غم به همراه داشت،حسین که رنگ دلگیری داشت و اون حالات و حرفای زهرا که نمیدونم چه رنگی داشت
بعد از صبحونه من و علی به قصد دانشگاه بیرون رفتیم و حسین و زهرا رو تنها گذاشتیم،خیابون ها رو رد کردیم و به دانشگاه بزرگ تهران رسیدیم،پیاده شدیم و به سمت دانشگاه قدم برداشتیم،رو به علی گفتم:
_علی هیچ وقت فکر نمیکردم تو این دانشگاه قبول بشم،ولی حالا که شدم حتما یه کاره این مملکت باید بشم
_هرکس اندازه تلاشش نتیجه میگیره،تو تلاش کردی به نتیجه رسیدی اگه حالا هم برا هدفت تلاش کنی به نتیجه میرسی
ادامه دارد....
✍️ط،تقوی
@andaki_tamol