دلایل رشد اقتصادی خیرهکننده چین در سالهای اخیر چیست؟
طبق آماری که اخیراً منتشر شده، چین اکنون به تنهایی بیش از 50 درصد ذخیرهی ارزی دنیا را دارا میباشد(رقمی بالغ بر 3700 میلیارد دلار. این رقم برای ایران در سالهای اخیر حدود 100 میلیارد دلار بوده است). سؤال مهمی که دربارهی چین مطرح میشود، این است که چین که بعد از دورهی مائو و همزمان با آغاز دورهی دنگ شیائوپینگ توسعه اقتصادی خود را شروع کرده است، چگونه توانسته است به یک غول بزرگ اقتصادی تبدیل شود؟
در پاسخ باید گفت که آنچه سبب شد چین فقیر عقبمانده به چین پیشرفته امروزی تبدیل شود که محصولات آن سراسر جهان را از آمریکای شمالی گرفته تا اروپا و آسیا و آفریقا پر کند، سیاستهایی است که بسیاری از آنها همانند آنچه در اقتصاد مقاومتی مطرح میشود، پشتیبان تولید ملی و تقویتکننده آن بوده است. با اصلاحات اقتصادی که در اواخر دهه 1970 میلادی در چین اتفاق افتاد، فرایند توسعه اقتصادی چین مسیری جدید را تجربه کرد. در این مسیر، استفاده بهینه از ظرفیتهای درونی مقدمهای برای بهرهبرداری مناسب از فرصتهای بینالمللی شد. در واقع، نظام اقتصادیای که چین ایجاد کرد، متضمن برنامهها و اقداماتی در سطح حاکمیتی و مردمی بود که در نهایت سبب تقویت تولیدات چینی شد. برخی از این برنامهها و اقدامات به شرح ذیل است:
1ـ توسعه دانش، پژوهش و فناوری: طی دهههای اخیر یکی از برنامههای مهم چین برای پیشرفت اقتصادی، تقویت و بومیسازی فناوری بوده است. این موضوع چنان برای حاکمان چینی اهمیت داشته است که بخش مهمی از منابع دولتی را صرف برنامههای آموزشی، پژوهشی و فناوری کردهاند. در واقع، چینیها مسئله علم و فناوری را یک موضوع ملی لحاظ کرده، هرگز پیشرفت در این عرصه را معطل حضور بخش خصوصی نکردهاند. از جمله اقدامات مهم حاکمیت چین برای توسعه و بومیسازی فناوری، ایجاد دهها منطقه ویژه فنون اقتصادی و علوم و فناوریهای جدید بوده است. برنامه اصلی این شهرکها، انتقال و بومیسازی فناوریهای جدید در این کشور بوده است، به همین دلیل بیش از 60 درصد صادرات کشوری که 50 درصد مردم آن کشاورز هستند، محصولات با فناوری بالا تشکیل میدهد.
2ـ الگوی تجارت خارجی: اگرچه در نگاه اول یکی از عوامل پیشرفت اقتصادی در چین باز شدن درهای این کشور به روی جهان دانسته میشود، اما واقعیت این است که حضور این کشور در عرصه بینالمللی و جهانی کاملاً هوشمندانه، برنامهریزی شده و به موقع بوده است. چینیها زمانی درخواست خود را برای ورود به سازمان تجارت جهانی ارائه کردند که تولید ملی چین نسبت به دهههای پیشتر از آن رشد قابل توجهی کرده بود. از سوی دیگر کشوری که با پذیرش سریع همه ملاحظات سازمان تجارت جهانی و اعضای آن میتوانست ظرف مدت کوتاهی به عضویت این سازمان درآید، به مذاکراتی 10 ساله با کشورهای عضو این سازمان تن داد تا ورودش به این سازمان کمکی به تقویت اقتصاد ملی آن و نه تنها بازارگشایی برای کشورهای توسعه یافته باشد.
3ـ دوری از اجرای کورکورانه سیاستهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول: این دو نهاد به طور خودکار سالیانه برای کشورهای مختلف عضو، از جمله چین برنامههایی را توصیه میکنند؛ اما پیشرفت چین طی دهههای اخیر هرگز مبتنی بر برنامههای این نهادها نبوده، بلکه ناشی از الگویی بومی بر مبنای ظرفیتهای درونی و متناسب با فرهنگ و ساختارش اقتصادی و اجتماعیاش بوده است. برای نمونه، چین هرگز سیاست آزادسازی اقتصادی اعم از تجارت خارجی کاملاً آزاد و آزاد گذاشتن قیمتها را آنگونه که صندوق بینالمللی پول میخواست اجرا نکرد. همچنین خصوصیسازی در سطح و گستره مورد نظر این نهادها هرگز اجرا نشد و حضور دولت در اقتصاد (به صورت حساب شده و البته بسیار فراتر از آنچه تئوریهای غربی میگویند) تداوم یافت.
4ـ تکیه بر سرمایههای داخلی به جای سرمایه خارجی: گاهی به اشتباه تصور میشود توسعه و پیشرفت چین مرهون سرمایههای خارجی است. این تصور غلطی است؛ زیرا سرمایهگذاری خارجی تقریباً از اواسط دهه 1990 به مقدار قابل ملاحظهای رسید و پیش از آن عدد قابل ذکری نبود. اصولاً سرمایهگذاری خارجی در چین هرگز از 10 درصد کل سرمایهگذاری انجام شده در این کشور فراتر نرفته است. این به معنای آن است که چینیها عمدتاً به سرمایه و منابع مالی داخلی خود متکی بودهاند و اساساً سازندگی حاصل از بهرهبرداری از منابع داخلی سبب شد منابع سرمایهای خارجی نیز به سمت چین حرکت کند.