• .
خاطره دومی که توی ذهنم موند از یه بابای مهربون بود که
دو تا دختر همسن و سال خودمون دنبالشون بودن 😌🤍 ؛
ــــــــــــ ــــــــــــ
ایشون از همون اولللل از ما خواستن تا شال دخترخانمشو
واسش ببندیم؛
دختر خانمی کاشانی که بعد از چالشتغییرمون تاجگلش رو
گذاشت روی سرش و واقعاااا شد فرشتهه🥺💚 ..
فرشته ایکه پدرش عاشقق حجابش شد طوریکه وقتی
شالش رو درست میکردم
نمیگذاشت گردن و موهای پشت دختر خانمش پیدا باشه !
بعد از یک عکس یادگاری . 📷 !
این دختر خانمها با پدرشون رفتن اما بعد از چند دقیقه
دوباره اومدن و اینبار شدن سه تا دختر
و اینجا بود که اون پدر با غیرت گفت:
براتون مشتری اوردم 😎✌️🏽 .
با لبخند رضایت پدر، اون دخترخانم شالکرمی هم
اومد نشست روی صندلی و بعد ازین که واسش شالش رو
مرتب کردیم، با پیشنهادی به دخترسوم که از اون
دوتا فرشتهامون فیلم میگرفت شال اوشونم مرتب کردیم
و این شد دومین خاطره زیبای ما
و داستان غیرت پدرانه🌝♥️ .
♥️🔗.
Bakhsh neiasar !