والشمس ! که در ظلمت این راه ، چراغی والعصر ! که هر شام و سحرگاه چراغی واللیل ! که رفته است شب از خاطر شیراز با دست تو روشن شده هرگاه چراغی کوری که نشسته ست کنار حرم تو داده ست به دست من گمراه چراغی در دل پی عشقی ؟ نبرد راه به جایی با خود نبرد هر که در این چاه چراغی از مادر خود مادر من یاد گرفته است روشن بکند پیش تو هر ماه چراغی شعر رضوی در حرمت شاه کلید است آورده ام ای شاه به همراه چراغی در دست من این بار چراغی ست شکسته باید که ببخشی ... تو خودت شاه چراغی محمدحسین ملکیان @farazmalekianpoet