یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
💠 روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت نهم:
مسجد قدس پایگاه فعالیت بچه ها شده بود دخترها نمازهایشان را در مسجد میخواندند؛ مخصوصاً در ماه رمضان آنها نماز مغرب و عشا را به جماعت میخواندند و بعد به خانه میآمدند. من در ماه رمضان سفره افطار را آماده میکردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند مهران شب و روز در مسجد بود و همان جا زندگی میکرد. به بچه هایم افتخار میکردم، انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار اهل بیت (ع) بودیم. زینب فعالیتهای انقلابی اش را در مدرسه راهنمایی «شهرزاد» آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری مینوشت، سر صف قرآن میخواند، با کمونیستها و مجاهدین خلق جر و بحث میکرد و سر صف شعرهای انقلابی و دکلمه میخواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شد و حتی یکی دو بار زینب را کتک زدند. من تا قبل از انقلاب اجازه نمی دادم دخترها تنها جایی بروند. زمستانها برای مینا و مهری سرویس میگرفتم که مدرسه بروند شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها می بردیم و میآوردیم. قبل از انقلاب به جامعه و به محیط اطرافم اعتماد نداشتم همیشه به دخترها سفارش میکردم که مراقب خودشان باشند و با نامحرم حرف نزنند. امام که آمد، همه چیز عوض شد؛ از بابت جامعه خیالم راحت شد دیگر جلوی بچهها را نمی گرفتم دلم میخواست بچه ها به راه خدا بروند و خدمت کنند.
سه تا از دانشجوهای دانشکده نفت آبادان به اسم علی زارع و على غریبی و آقای مطهر در دبیرستان سپهر ( دبیرستان مینا و مهری) کلاس تفسیر قرآن سیاسی و اخلاق گذاشتند. مینا و مهری به این کلاسها میرفتند و به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه بیشتری داشتند. آقای مطهر برای آنها حرفهای قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال برنامههای خودسازی بروند. زینب آن زمان در دوره راهنمایی درس میخواند او از مینا خواست که همه درسها و حرفهای آقای مطهر را کلمه به کلمه برایش بگوید. زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوانها دوشنبه ها و پنجشنبه ها را روزه میگرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامههای خودسازی بود ولی دوست داشت توصیههای اخلاقی آقای مطهر را بداند و به آنها عمل کند.
ادامه دارد...