🍂 🍂 خورشید مجنون ۷ حاج عباس هواشمی                •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔸   حدود ساعت پنج و نیم صبح شنبه مخابرات داخل جزیره مجنون تماس گرفت. این ایستگاه مخابراتی در مرکز جزیره شمالی در حقیقت مخابرات سپاه ششم و قرارگاه تاکتیکی بود و کارش برقراری ارتباط بین یگان ها با قرارگاه تاکتیکی و با بیرون بود؛ هم بیسیم داشت هم ماکس مخابراتی که به وسیله اف ایکس ارتباط تلفنی برقرار می‌کرد. یک کابل چندرشته ای تلفن هم از بیرون جزیره به این مرکز وصل شده بود. بچه های مخابرات در این مرکز مصدوم شیمیایی شده بودند. کسی که با من تماس گرفت جانباز و نابینا بود. او به رغم اینکه قبلاً چشم‌های خود را از دست داده بود اما جبهه را رها نکرده و همچنان خدمت می‌کرد. نامش مرادی بود. خیلی هم طبع شوخی داشت و گاهی جوک می‌گفت. با من تماس گرفت و گفت «حاجی بچه ها همه کور شده اند و جایی را نمی بینند دارند به در و دیوار می‌خورند! حالا چه کار کنم؟» در آن لحظه نمی دانستم باید بخندم یا گریه کنم! گفتم: «خونسرد باش! سعی کن با یگانهای مجاور تماس بگیری تا کسی به کمک‌تان بیاید. اگر وضع بچه ها بد است آنها را از منطقه تخلیه کنید.» دشمن هم زمان با اجرای آتش شدید، از گلوله‌های شیمیایی یا حتی شاید از بمباران هوایی شیمیایی هم استفاده می‌کرد. یگانها از همه جای منطقه اعلام می‌کردند که نیروهایشان شیمیایی شده اند. برای من و علی هاشمی لحظات سخت و دردناکی بود. ساعت حدود شش صبح احمد غلام پور به قرارگاه آمد. بیشتر نگران شدم. همه ما غلام پور را دوست داشتیم و راضی نبودیم ایشان به منطقه ای که اینگونه زیر آتش دشمن قرار داشت بیاید. برادر گرجی زاده، رئیس ستاد سپاه ششم نیز به قرارگاه آمد. جلسۀ کوتاهی داشتیم. بعد من دست گرجی زاده را گرفتم و از سنگر بیرون رفتیم. در محوطه قرارگاه آتش دشمن کمی سبک تر شده بود. همه جا از دود و غبار ناشی از انفجار تیره و تار بود. چند روز گذشته درخواست‌هایی از سپاه داشتم که تأمین نشده بود. در یک جلسه که حدود یک هفته پیش در همین قرارگاه داشتیم با برادران سپاه ششم چون گرجی زاده و مسئول پشتیبانی، محمد علی شکیبا، قدری تندی کردم و حتی کار به مشاجره کوتاهی هم کشید. مشاجره و بحث ما درباره کار بود و تأمین نیازهای منطقه. در لحظاتی که با گرجی زاده در محوطه قرارگاه قدم می‌زدم او را در آغوش گرفتم و روی همدیگر را بوسیدیم. ناراحتی چند روز پیش برطرف شد. در همان حال گفتم: «آن اصرارها و حرف‌های آن روز برای این بود که این طور وضعی را پیش بینی می‌کردم. الان خودت داری می‌بینی چه جهنمی برپا شده است. - راست می‌گویی واقعاً همین طور است. اما ما توان برآورده کردن همه نیازهای منطقه را نداشتیم و نداریم.             •┈••✾❀🏵❀✾••┈• ادامه دارد از کتاب قرارگاه سری نصرت