🍂
خورشید مجنون ۳۲
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸
فصل پنجاه و دوم
پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و تهاجم مجدد ارتش بعث
در نیمه دوم مردادماه ۱۳۶۷ یک روز از منطقه به ستاد سپاه ششم در اهواز رفته بودم و از آنجا قرار شد به مقرتیپ زرهی ۷۲ محرم واقع در جنوب محله کوت عبدالله در جنوب اهواز بروم. یگان زرهی ۷۲ محرم آسیب جدی دیده و در حال بازسازی بود. قصد ما از رفتن به آنجا پشتیبانی و دیدار با فرمانده آن یگان بود. دو یا سه نفر همراهم بودند؛ از جمله برادر عباس صمدی که جانشین سپاه ششم در شهر بود.
سپاه ششم دو جانشین داشت عباس صمدی که همیشه در ستاد بود و کارهای اداری را به عهده داشت و من که جانشین رزمی سپاه ششم بودم و همیشه در قرارگاه تاکتیکی و منطقه عملیات حاضر بودم. این تدبیر شخص علی هاشمی بود که دو جانشین یا معاون در سپاه داشته باشد. به اتفاق برادر صمدی به طرف کوت عبدالله میرفتم. در بین راه اخبار ساعت دوی ظهر را از رادیوی ماشین گوش میدادیم. رادیو اعلام کرد جمهوری اسلامی ایران قطعنامه ۵۹۸ را که دو سال پیش به منظور آتش بس بین ایران و عراق از طرف شورای امنیت سازمان ملل تصویب و صادر شده بود پذیرفته و . امروز طی نامه ای موافقت خود را به شورای امنیت اعلام کرده است. شنیدن این خبر آن هم در آن اوضاع بحرانی و آشفته، برایم بسیار دردناک و باورنکردنی بود. دوست داشتم خودم را از ماشین بیرون بیندازم. دیگر برادران از جمله صمدی هم مثل من در بهت بودند. خبر نامنتظره بود. گریه امانمان را گرفت. میخواستم از رفتن به یگان زرهی منصرف شوم و برگردم، اما به فرمانده تیپ برادر عباس سرخیلی قول داده بودیم که میرویم و خُلف وعده درست نبود.
این یگان خیلی آسیب دیده و لازم بود به آن سر می زدیم تا با برادران شورای فرماندهی تیپ صحبتی داشته باشیم. به مقر تیپ رسیدیم. برادران تیپ هم از پذیرش قطعنامه مطلع شده بودند. جلسه ای سرد و بی روح برگزار شد. زمان بازگشت، برای رفع و رجوع پاره ای از کارها مقداری پول در اختیار برادر سرخیلی قرار دادم. پول زیادی نبود؛ فکر میکنم دو یا سه میلیون تومانی میشد. از همان پولهایی بود که امام جمعه و استاندار خوزستان در اختیارمان قرار داده بودند. از مقر تیپ زرهی برگشتیم. به اتفاق عباس صمدی به گلف نزد احمد غلام پور رفتم. بعد از ظهر بود عده ای از فرماندهان در آنجا حضور داشتند. حال همه گرفته بود. هیچ کس حوصله حرف زدن نداشت. به منطقه برگشتم. در
منطقه نیز همه از شنیدن خبر پذیرش آتش بس غمگین بودند. صبح روز بعد برادر صمدی با من تماس گرفت و گفت: «به جلسه ای دعوت شده ایم. خودت را به گلف برسان.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی