💔 💔7⃣7⃣ 💠🌹بهشت در حوالے🌹💠 ❇️ چون نتوانسته بود حضوری برود، تماس گرفت ڪه احوال‌پرسے ڪند. مادر گفت: برای ناهار آبگوشتے ڪه دوست دارید، درست مےڪنم؛ منتظرتان هستم. گفت: «چشم» و به سمت خانه‌شان راه افتاد. گفتم: شما باید به پرواز برسید و برگردید تهران. خندید و گفت: روی حرف مادر شهید ڪه نمےتوانم حرف بزنم؛ تازه، آبگوشت‌های مادر خستگے را از تن بیرون مےڪند.