حکایت کرامت شهید سید کوچک موسوی به نقل از فرزند شهید :
برای تشیع یکی ازبستگان همسرم دراواسط هفته به داالرحمه رفته بودیم که در راه برگشت به اتفاق پدر ومادر همسرم به سرمزارپدرم رفتیم در آنجا تعدادی جوان با انداختن تکه فرشی درحال تلاوت قرآن بودند چون فامیل بزرگی هستیم گفتم شاید آنها را نشناخته ام از یک نفر آنها سئوال کردم شما با شهیدنسبتی دارید گفتند نه ما وبسیاری از مردم وجوانان نورآبادممسنی فارس با شنیدن ودیدن کراماتی از این شهید این مسیر طولانی را طی می کنیم و به سر مزارش می آییم وحتی بعضی وقت ها هم شب را در کنار مزارش به صبح می رسانیم و خواسته هایمان را با واسطه قرار ایشان می خواهیم وبسیاری از خواسته هایمان اجابت شده است مجبورشدم خودم را معرفی کنم خیلی خوشحال شدند و علت نزدیکی پدرم باحضرت امام رضا(ع) را از من جویا شدند .