سلام علیکم بنده سید لیث موسوی هستم .. منادی امر بفرما سید .. جمعه قبل آذان مغرب بنده خادم موکب هستم و آشپز اون موکب هم هستم کارهام رو تموم کردم و شام رو آماده کردم و ۳ دقیقه تا اذان مغرب بود .. رفتم وضو گرفتم و یجای رو برای نماز رفتم بعد اونجا یه آقای رو دیدم که فاصله من با اون آقا دو متر بود ،، موقعی که اون آقا من رو دیدند بمن سلام کردند ومن یواش رفتم جفتش نشستم چون کمر درد داشتم با کمی تأمل .. اون آقا گفتند چیزی داری چتونه گفتمش بله کمر درد دارم عزیتم کرده اون آقا بمن گفتند تو را پیش یکی میفرستم و شماره اون را بهت میدم و سلام من رو به اون برسون سید تماس گیرنده میگه رخ و صورت اون آقا .. آدم رو دیوانه میکنه از پس زیبا و قشنگ بود بعد اون آقا بمن گفتند آیا تاهالا دکتر رفتید در جواب بهش گفتم نه نرفتم دکتر من حضرت ابوالفظل هست گفتند این شماره رو بگیر اون آقا بهت کمک میکنه بهش زنگ بزن .. بعد نماز مغرب و عشاء رو باهم خوندیم یهو نگاش کردم غیب شد در جا ندیدم کجا رفت .. دور ورم نگاه کردم نبود . خواستم بهش شام بدم تو موکب فرداش شنبه آشپزی کردم شام دادم به زوار و ساعت ۳ شب خابیدم اومد تو خابم گفت تماس گرفتی به اون مرد یا نه .. یهو از خواب پریدم و روز بعدش یک شنبه روز اربعین تماس گرفتم . منادی بهشون میگه دیگه بهتر از این حجت چی میخای دیگه امام میشینه پیشت .. بعد سید میگه بهش گفتم شما کی هستید گفتند من المنصور هستم ،، منادی خود امام مهدی بودند ... شرمنده بوقتش ننوشتم براتون بیرون خونه بودم سید عزیز 🌹❤️🌹 بله گفتند سلام منو بأنصار ما برسون ... و منادی گفتند بله من انصار امام را میشناسم 🌹🌹