💎👌 برای بیمارانی که هنوز مادرشان در قید حیات است
روایت اول:
أرقَط، خواهر زاده حضرت صادق علیه السلام گفت: من شدیداً بیمار شدم. مادرم به دنبال برادرش حضرت صادق علیه السلام فرستاد. حضرت تشریف آوردند در حالی که مادرم در کنار در ایستاده بود و بی تابی می کرد. حضرت به مادرم فرمود: به پشت بام برو، مقنعه از سرت بردار تا موهایت زیر آسمان آشکار شود. سپس بگو:
« رَبِّ أَنْتَ أَعْطَيْتَنِيهِ وَ أَنْتَ وَهَبْتَهُ لِي، اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ هِبَتَكَ الْيَوْمَ جَدِيدَةً، إِنَّكَ قَادِرٌ مُقْتَدِرٌ»
سپس به سجده برو. پس سرت را از سجده برنمی داری، مگر آن که پسرت شفا می یابد. مادرم چنین کرد و بعد از ساعتی من برخاستم و به همراه دایی خود به مسجد رفتم. (طب الأئمة عليهم السلام، ص122)
روایت دوم:
اسماعيل بن عبد الله یکی از نوه های حضرت باقر علیه السلام گفت: سخت بيمار شدم به گونه ای که از شفای من نااميد شدند. حضرت صادق علیه السلام به ديدنم آمد. وقتی بی تابی مادرم را مشاهده نمود، به او فرمود: وضو بگیر، دو رکعت نماز بخوان و در سجده ات چنین بگو:
«اللَّهُمَّ أَنْتَ وَهَبْتَهُ لِي وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً، فَهَبْهُ لِي هِبَةً جَدِيدَةً»
مادرم نیز چنین کرد و برای غذا حلیم درست کرد. من نیز صبح برخاستم و به همراه بستگان حلیم خوردم. (مكارم الأخلاق، ص395)
روایت سوم:
اسماعیل فرزند امّ سلمه، خواهر حضرت صادق علیه السلام گفت: در ماه رمضان شدیدا بيمار شدم به گونه ای که همه بنی هاشم شبانه جمع شدند و این گونه می پنداشتند که من از دنیا خواهم رفت. مادرم بی تابی می کرد، لذا دایی من، یعنی حضرت صادق علیه السلام به او فرمود: به پشت بام برو، زیر آسمان قرار گیر، دو ركعت نماز بخوان و بعد از سلام چنین بگو:
«اللَّهُمَّ إِنَّكَ وَهَبْتَهُ لِي وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً، اللَّهُمَ وَ إِنِّي أَسْتَوْهِبُكَهُ مُبْتَدِئاً فَأَعْرِنِيهِ»
مادرم نیز چنین کرد و من بهبود یافتم و نشستم، به گونه ای که همراه با بستگان، حلیم که غذای سحری ایشان بود، خوردم. (الكافي، ج3، ص478)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»