مسئول و روحانی عقیدتی سیاسی سپاه شهرستانی بودم. اوائل جنگ یکی از شرورترین و بد سابقه ترین خلافکارهای اون شهر اومد پیش من، گفت : حاجی من گناهی نیست که مرتکب نشده باشم، راهی هست؟ خدا منو می بخشه؟ گفتم : توبه کنی و توبه نشکنی، می بخشه. توسل کنی زودتر جواب می گیری. رفقای زیادی داشت، که جون براش می دادن، رفقاش تعریف کردن: شب سرد زمستون تا صبح دستاش زیر بغلش بودن و دور حیاط خونه می دوید ومی چرخید و گریه می کرد و می گفت : یابن الحسن ... شد اولین شهید شهرش ... تا صبح قضا سهل و سهیلش به که باشد تا شام قدر رجعت و میلش به که باشد در بزم وصالش همه کس طالب دیدار تا یار که را خواهد و میلش به که باشد @ansarshohadaa