🔵 داستان ورود جابر به کربلا (2)
🔻 مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی:
✍ عطیه دست جابر را بر روی قبر گذاشت، یک صیحهای زد و بیهوش شد. عطیه میگوید: جابر را به هوش آوردم، سه مرتبه صدا زد: « یا حسین! یا حسین! یا حسین! حبيب لا يجيب حبيبه؛ آیا دوست جواب، دوست خود را نمیدهد؟» آن وقت خودش از باب اعتذار به این جمله متّرنم شد: «چگونه تو جواب من را میدهی و حال آنکه رگهای گردن تو از جای خود حرکت کرده و بر پشت و شانه تو آویخته شده. و بین سر و بدن تو جدایی افتاده.» [ سپس زیارت کرد ابی عبدالله را و اصحاب ایشان را] سپس گفت: «قسم به آن خدایی که محمّد را به حق برگزید و او را به عنوان خاتم النبین بر تمام افراد بشر مبعوث فرمود، که ای ارواح طیبه و طاهره! ای روح مقدّس سیّدالشّهدا! ای روح مقدّس اصحاب و جوانان! قسم به خدا که ما شرکت کردیم در آنچه شما در آن داخل شدید! »
عجیب حرفی میزند- ما شرکت کردیم با شما؛ یعنی با کشته شدن شما، با إسارت شما، با ذبح اطفال شما، با تشنگی شما، با تمام این مَرارتهایی که بر شما وارد شد و وارد میشود ما شریک هستیم.
عطیه گفت: «ای جابر ! چه میگویی تو؟! حرف بزرگی میزدی. چه حرفی گفتی؟ چگونه ما با آنها هستیم و در عمل آنها شریک هستیم، در حالتی که ما از کوهی بالا نرفتیم، از وادئی پایین نرفتیم ، شمشیری بدست نگرفتیم و به کفّار نزدیم؟! امّا این گروه جدایی افتاد بین بدن و سرشان. اولاد آنها یتیم شدند، زنان آنها بیوه شدند»
جابر گفت: «ای عطیه، آرام باش، آرام باش! گوش بده تا من برای تو بیان کنم. من شنیدم از حبیب خود رسول خدا (ص) که فرمود:
«هر که دوست داشته باشد قومی را با با آن قوم محشور میشود و معیت با آن قوم دارد، اتحاد پیدا میکند با حقیقت و با اصل آن قوم و هرکس دوست داشته باشد عمل قومی را شریک میشود در عمل ایشان.» قسم به خداوندی که محمّد را به راستی برگزید! خدا میداند که نیت من و اصحاب من بر همان چیزی است که بر امام حسین و یارانش گذشته...»
➥
@ansuiemarg_ir