از صبح رو به سمت مشهد نشسته بود، هرچند دقیقه روسری سرمه ای گل ریزش را زیر گلو محکم میکرد و تسبیح سبزش را می چرخاند. میگفت: «هرسال مثل امروز، مشهد بودم. نماز ظهرم را صحن انقلاب می خواندم. هرسال مثل امروز زائر آقا بودم....» نزدیک ظهر غیراز نوای قرآن صدای همهمه ای از راهرو به گوش می رسید. خادم که با پرچم سبز وارد اتاق شد، بغض زن ترکید. صدای اذان بلند شد: «الله اکبر» ... هق هق زن هم بلند شد. پرچم را به طرفش آوردند. بویید و بوسیدش.
- «اشهد ان عليا واولاده المعصومین حجج الله» زن به خادم گفت: «اذان امروز هم مثل هرسال زائرش بودم.»
• چهارمحال و بختیاری، بیمارستان کاشانی / ۱۳۹۵
#زیرسایه_خورشید
💫
#موسسه_جوانان_آستان_قدس_رضوی
#بنیاد_کرامت_رضوی
❇️
@Aqr_Javanan