روز پنجم
روح الله
عرفت الله بفسخ العزائم!
بنا بود دیشب بعد از کار در مضیف، استراحت کنیم تا
صبح به سمت مشایه برویم. احتمال طی کردن مسیر نجف به کربلا در بین مسیرهای دیگر بیشتر بود ولی از دست رفتن زمان، بچهها را به گرفتن جلسات مکرر و صحبت درمورد کم و کیف باقی مسیرها وادار کرد.
نسوختن سیخ و کباب باهم، چاره را در انتخاب بین دو مسیر حله به کربلا و یا اسکندریه به کربلا میدید.
اصغر که در این سفر با او آشنا شده بودم، نتیجه تحقیق میدانی خود را از گاراژ انتهایی شارع الرسول گفت و ما را مجاب کرد تا طریق اسکندریه به کربلا را انتخاب کنیم.
یکسری از بچههای عرب زبان مقیم ایران، که با امین در قم آشنایی داشتند، تماس گرفتند و میخواستند با او همسفر شوند. همین هم اتفاق افتاد. بچههایی که هر کدام از کشورهای مختلفی مثل عراق، لبنان، عربستان، سوریه و بحرین بودند.
تعداد زیاد دوستانیکه به ما ملحق شدند، امین و اصغر را مجاب کرد تا دو ون برای سفر به اسکندریه تهیه کنند.
بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء، از نجف حرکت کردیم و نزدیک یازده شب به اسکندریه رسیدیم.
ابتدای مسیر، زائران را تفتیش مختصری میکردند و سپس مواکب، با پذیراییهای متنوع خود به استقبال سالکان طریق الحسین، میآمدند.
یکی بلند میگفت: مای بارد. پشت سرش، دختری ۶ساله با طبقی پر از خرماهای درشت، ایستاده بود. دیگری ساندویچ فلافل توزیع میکرد و موکب بعدیش با آب پرتقالهای تگری گلوی زائران را تازه میکرد.
بهراستی این حسین کیست که عالم هر آنچه در اختیار دارد، برای انتشار مکتب و مرامش، در خدمت به زائران قرار میدهد؟
حقیقتا که جهان مدرن از درک این سخاوت و ایثار، عاجز است. چرا که اساس سلطه گری به قیمت پایمال شدن هویت انسانها، با ایثار و سخاوت که احیاگر انسانیت هستند، تضاد عجیبی دارد. تضادی که هگلیسم از همزیست کردن آن دو باهم، ناکام مانده است.
اینجا بود که با چشم خود دیدم زیست مسالمت آمیز تفکر حسینی با تفکر یزیدی دروغی بیش نیست؛ مگر آنکه با عنایت فرزند زهرا(س) از حیوانیت به انسانیت رهسپار شویم که این سلوک، در سفر اربعین راحتتر حاصل میشود.
اربعین امام حسین(ع) مصداق بارز تغییر نگرشها نسبت به انسان است. زنی که آمال خود را در تنانگی میبیند زیر علم سید الشهداء خواهد فهمید که کمالش در زنانگی اوست نه در تنانگیش! مردی که هم و غمش در به دست آوردن زر و زور دنیاست، در سفر اربعین راحتتر میفهمد که همه چیز در ید قدرت حق تعالی است و اوست که روزی را با فضل و عدالتش تقسیم میکند.
قدم به قدم با عارفان شب زنده دار، نسیم خنک مشایه را استشمام میکردم که با یکی از دوستان عرب زبان عراقی به نام روح الله که امین را میشناخت، چندلحظهای همراه و همصحبت شدم. نوجوان بود و شیفتهی اربعین.
نمیدانم گفتو گویمان در کجا سیر میکرد که برایش از انقلاب اسلامی و اندیشمندانش گفتم. از مکتب حق و باطل و امتدادش تاکنون که همیشه در جدال با هم بودند.
وقتی با او صحبت میکردم، نگاه خریدارش را دیدم که دائما از من سوال میپرسید. از امام حسین گفتم که همیشه مکتبش برای آنان که سودشان در تولید حماقت برای مردم جامعه است، یک تهدید به حساب میآید. چه میخواهد یزید باشد یا متوکل. چه صدام باشد یا داعش. همگی ثمرهی خبیثهی استکبار هستند.
اسم متوکل را نشنیده بود!
عجیب بود! از من پرسید متوکل چه کرده است و چه زمانی بوده است؟ سیر تا پیاز ماجرای متوکل را برایش شرح دادم.
وقتی روحالله را که جوان عراقیِ مقیم ایران بود با آن حال و هوای پرسشگرانه دیدم و فهمیدم که روح پاک و نورانیش چقدر مشتاق شنیدن چهرهی جدیدی از مکتب اسلام است، دلم به حال جوانان و نوجوانان خودمان سوخت که بدون پرسش، تراکم اطلاعات کانالیزه شده در مجازی را حقیقت خوانده و از آن به عنوان یک مدرک بر علیه واقعیت استفاده میکنند.
جوان عراقی که توقع میرفت بخاطر تعصبش برای اهل بیت، متوکل را بشناسد، توانست تصورات من از تعصبات دینی عراقیها را بر هم زند!
با خودم گفتم نکند حتی دینداران ایرانی نیز تمامی دانسته هایشان فقط در پنج تن و معاویه و شمر و یزید خلاصه میشود؟
نکند دین داری برای مردم به یک عادت زیبا و مخدری برای فراموشی روزمرگیشان تبدیل شده باشد؟
صحبت کردن و تند راه رفتن، نفسهایم را به شماره انداخت اما گپ و گفتمان قطع نمیشد.
وقتی روح الله در میان صحبتم فرقی بین یزید و آمریکا ندید، لبخندی از رضایت بر چهرهی گندم گونش، نقش بست.
شاید با این نگاهِ زنجیروار، یکی از حلقههای مفقودهی ذهنش را به دست آورده بود.