فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمعِ پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چون پیر از این قافله درماند
وآن پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمرسبک سایهی مابسته به آهی است
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
*هوشنگ ابتهاج*
شعر برگرفته از کتاب "الیه راجعون" تولید آرامستان اصفهان
#شعر_رضوانhttps://eitaa.com/joinchat/3359113227C7c0ae1ec54