درد بسيار است امّا دردِ سـر زجرآور است بيشــتر از درد سر ، درد كــمر زجرآور است عمّه ام مي گفت اگرچه ، تازه مي فهمم چرا دختـران را زندگي دور از پدر زجرآور است بر مني كه بالِـشم بازوي بـابـا بوده است سر نهادن بر زمين شب تا سحر زجرآور است حال و روزِ بازويم را عمّه وقتي ديد ، گفت : در قفس پرپر زدن بي بال و پر زجرآور است مثل تو ، مثل عمو ، مثل علي حس كرده ام از مقابل ضربه خوردن بي سپر زجرآور است تا كه افتادم ز ناقه بي هوا ، گفتم به خود بر زمين افتـادن از نِي بيشتر زجرآور است بيشتر از كعب نِي خوردن ز مُشتي خيره سر سنـگ خوردن هاي ما در هر گذر زجرآور است بيش از دروازه ها ، بازارها و كوچه ها طعنه هاي شام شوم از هر نظر زجرآور است هر كسي شد راهـيِ شـام بلا ، مانـندِ من زير لب با خويشتن گفت اين سفر زجرآور است ┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈ https://eitaa.com/joinchat/2328494144Cb3ac3f9782