درد بسيار است امّا دردِ سـر زجرآور است
بيشــتر از درد سر ، درد كــمر زجرآور است
عمّه ام مي گفت اگرچه ، تازه مي فهمم چرا
دختـران را زندگي دور از پدر زجرآور است
بر مني كه بالِـشم بازوي بـابـا بوده است
سر نهادن بر زمين شب تا سحر زجرآور است
حال و روزِ بازويم را عمّه وقتي ديد ، گفت :
در قفس پرپر زدن بي بال و پر زجرآور است
مثل تو ، مثل عمو ، مثل علي حس كرده ام
از مقابل ضربه خوردن بي سپر زجرآور است
تا كه افتادم ز ناقه بي هوا ، گفتم به خود
بر زمين افتـادن از نِي بيشتر زجرآور است
بيشتر از كعب نِي خوردن ز مُشتي خيره سر
سنـگ خوردن هاي ما در هر گذر زجرآور است
بيش از دروازه ها ، بازارها و كوچه ها
طعنه هاي شام شوم از هر نظر زجرآور است
هر كسي شد راهـيِ شـام بلا ، مانـندِ من
زير لب با خويشتن گفت اين سفر زجرآور است
#محمد_قاسمی
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
https://eitaa.com/joinchat/2328494144Cb3ac3f9782