✅ پرسش و پاسخ از آیت الله خوشوقت 🌹داستان آفرینش آدم (15) س: در آیه ی «فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لهُمَا سَوْءَاتهُمَا» مراد از «الشَّجَرَة» چیست؟ ج: خدا که نگفته است. فقط گفته است: «شجره». میوه ی یک درخت. در آن باغ درخت هایی بود که میوه هایی داشتند. خدا فرمود: «اگر بخواهی اینجا بمانی، نباید از میوه ی این درخت بخوری؛ اما از چیزهای دیگر آزاد است.» شیطان او را گول زد و گفت: «به عکس است. اگر مي خواهی بمانی، باید از این درخت بخوری!» قسم هم خورد که من راست مي گویم. آدم (ع) هم باور کرد؛ چون ندیده بود که کسی قسم دروغ بخورد. بنا شد طبق شرط اول، اگر خوردند، بروند بیرون. نکته اش همین است که خدا آدم (ع) و حوا را برای آنجا خلق نکرد. بلکه آنجا محل خلق بود. بنا بود بعد از خلقت به جاهای دیگر بیاید و آنجا مشغول کار شود. راهش همین بود که اگر بخواهند از باغ بیرون بیایند،{بخورند}؛ چون هفت ـ هشت میلیارد آدم که در آن باغ جا نمی گرفت و آن دو نفر هم مرتب نسلشان زیاد مي شد و این وسیله ای بود برای اینکه بیرون بیایند و مشغول کشاورزی و کار شوند و نسل بشر زیاد شود. س: چرا آدم (ع) گول خورد؟ ج: تصمیمش جدی نبود. اول کار بود. ساده بود و گول می خورد. تازه بیدار شده بود. هنوز معاشرت نکرده بود. هنوز ندیده بود که دنیا چه خبر است. شیطان گولش زد و باور کرد. عزم و جزم و تصمیم جدی نداشت. خدا فرمود: «اگر بخواهی اینجا باشی، باید این را نخوری.» او باید تصمیم جدی داشته باشد تا نخورد؛ اما شیطان او را گول زد و گفت: «برای اینکه اینجا نمانی است که می گویند نخور.» آدم (ع) حرف او را قبول کرد و حرف خدا را قبول نکرد. س: حضرت آدم (ع) که شناخت کافی از خدا نداشت؟ ج: آدم (ع) عقل داشت یا نه؟ عقل داشت. عقل به آدم می گوید که این ها خود به خود فراهم نمی شود. منتهی عقل ابتدایی است. دیدید وقتی حضرت آدم علیه الصلاة و السلام از گندم خورد، فوراً عورتش ظاهر شد. س: پس خدا حضرت آدم (ع) را شکنجه داد؟ ج: شکنجه نیست. خب می خواست به حرف خدا گوش بدهد. خدا گفت: «اگر می خواهی اینجا بمانی، باید از این درخت نخوری.» او مخالفت کرد. به او گفت: «اگر بخوری، باید بروی بیرون و اگر بخواهی بمانی، باید نخوری.» پس خودش بد کرد. خورد و اثرش این بود که باید بیرون برود. خودش کرد. خدا این کار را نکرد س: آیا خداوند به حضرت آدم (ع) وحی نکرده بود؟ ج: نه؛ الهام بود. آدم (ع) هنوز پیغمبر نشده بود. س: ظاهرًا این برنامه از پیش تعیین شده بود؟ ج: خب آدم (ع) که نمی توانست تا ابد در آن باغ بماند. باید بیرون بیاید و تولید و تناسل داشته باشد و بکارد و بخورد و زندگی اش این جوری شود؛ اما در آنجا و در آن شرائط، ابتدا زندگی برایش سخت بود. کار کردن بلد نبود. بیل نبود. کلنگ نبود. هیچ چیز نبود. در آنجا راحت می خورد. این راحتی را خودش با انتخاب بدش از دست داد. خدا می خواست آنجا راحت باشد تا کم کم یاد بگیرد که چه کند و بعد بیرون برود. او عجله کرد و خورد. خدا گفته بود: «خودت می دانی؛ اگر بخوری، باید بروی بیرون.» واقعاً هم برای بیرون خلق شده بود؛ منتهی نه به آن زودی. او را کمی نگه می داشتند تا با پایین و بالا آشنا می شد. چیزهایی می فهمید و یاد می گرفت. بعد می فهمید که باید برود بیرون؛ اما او عجله کرد و بیرون رفت. خلاصه آنجا گرفتار زحمت شد. تا بفهمد چه باید بکارد و چه جوری باید بکارد، سرما و گرما زیاد خورد. س: پس طبق فرمایشات خودتان سفره را هم خدا پهن کرده بود؟ ج: پهن بود؛ اما عوضی رفت؛ عوضی رفت. فراهم بود؛ منتهی بلد نبود. او باید مدتی در آنجا از آشپزخانه ی خدا پخته می خورد تا کم کم یاد می گرفت که چی به چیست و چه باید بکند. او عجله کرد و بیرون آمد. خبری نبود. خلاصه با یک وضعی دانه را در زیر زمین کاشت و شخم زد. با این زحمت ها کار به امروز رسیده و الّا بنده ی خدا هیچ چیز بلد نبود. س: آیا مشیت الهی به این تعلق گرفت؟ ج: مشیّت الهی نسبت به همه ی کارهای تکوینی هست. اختصاص به آدم ندارد. مشیّت او نسبت به همه ی کارهای تکوینی هست و انجام می گیرد؛ اما حکم تشریع از تکوین جداست. اگر نمی خورد، می ماند؛ چون خورد، باید بیرون می رفت. 🔸 ادامه دارد ... 📚 آثار بندگی، آیت الله عزیز خوشوقت