📌يَا هادِيَ الضَّالَّةِ رُدَّ عَلَيَّ ضالَّتِي توی خواب و بیداری بودم که صدایی شنیدم؛ _جونم به لو رسید، خبری نشد؟ رییسی رو پیدا کِردن؟ چشمم را باز کردم. نفهمیده بودم کی با موبایل توی دستم، پایین مبل خوابم برده بود. بلافاصله گوشی‌م را روشن کردم و رفتم سراغ کانال‌های خبری _نِه هنو مادر! خبری نیس که نیس! _ خیلوخب حالا وَخیز نمازُد بُخون تا اُفتو در نیومده. تلویزیونم روشن کن. اولین بار بود از کوچیک تا بزرگ همه جلوی تلویزیون جمع شده بودیم حتی تماشای سریال جذاب پایتخت هم نمی‌توانست خانواده را دور هم جمع کند، آن هم صبح به این زودی! مادر با چادر نماز و تسبیح توی دستش، نشست روی مبلِ جلوی تلویزیون. چشم دوخته بودیم به خبری که پشت سر هم پخش می‌شد؛ تصویری مه‌‌آلود از کوه‌های ورزقان و گوینده‌‌ای که مدام تکرار می‌کرد: «اطلاعات جدیدی در دست نیست، نیروهای هلال‌احمر در حال پیدا کردن مکان دقیق هلیکوپتر هستند.» گوشی‌ام را به شارژ زده بودم و ایستاده یک نگاهم به صفحه موبایل بود و یک نگاهم به صفحه تلویزیون. از بعدازظهر روز قبل که خواهرم به مادرم تلفنی خبر سقوط بالگرد را داد، ازش خواست دعای پیدا شدن را بخواند؛او هم نشسته بود رو به قبله و مدام "یا هادی الضاله رد علی ضالتی" را می‌خواند و خدا را به برادر شهیدش و امام رضا قسم می‌داد. توی فک‌وفامیل هرکسی چیزی گم می‌کرد بلافاصله به مادرم زنگ می‌زد که "عصمت من پِیوش مِگردم تو آیه‌ت رو بخون" عجیب بود، زود هم پیدا می‌شد ولی هروقت خودمان می‌خواندیم تاثیری نداشت. ساعت هفت شد. برخلاف روزهای عادی که توی این ساعت در تب‌وتاب آماده شدن و رفتن سرکار بودیم اما کسی از سرجایش جُم نمی‌خورد. تا اینکه توی چندتا از کانال‌ها منتشر شد؛" انا لله و انا الیه راجعون" بند دلم پاره شد؛انگار دنیا روی سرم آوار شده باشد. بلند گفتم: _ اعلام کِردن، رییسی شهید شد! مادر محکم زد روی پایش و داد کشید: خاک عالم تو سرم... سکوت جای همهمه و دلهره چند دقیقه قبل را گرفت. همزمان با صوت قرآنی که پخش شد همه به گریه افتادیم و با لباس مشکی از خانه زدیم بیرون. 💌 شما هم راوی این لحظه‌ها باشید و روایت‌هایتان را در پیام‌رسان‌ ایتا با ما به اشتراک بگذارید. 🆔 @TSH_Ardakan @Tarikh_SHafahi_Ardakan 🔸اردکان خبر🔸 @ardakankhabar