قلم در دستانم تاب نیاورد من با جانم مینویسم من از انگشتر مینویسم من از سلامی بر آن ابراهیم مینویسم من از آن که تمام هم و غم آن رفاه محرومین بود مینویسم من از آن که عده ای نتوانستند خوبی هایش را بپذیرند مینویسم من از همت ، هادی ، "رئیسی" مینویسم... سید... میگویند شهید جمهور شده ای میگویند به جایی رفته ای که امدادگران به دنبال امدادگران میگردند میگویند به جایی رفته ای که مردمانش تا به حال یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده اند میگویند در آخرین لحظات هم دغدغه ات رای هایی بود که مردم به صندوق ریخته بودند میگویند در آسمان هم مناجات با خدا را ترک نمیکردی سید من... چه با خدا نجوا کردی که خدا نشان خادم الرضایی را به تو هدیه کرد؟ سید من... ذهنم پر از سوال هایی بی جواب است مثلا پذیرفته ام سخت فرود آمده ای مثلا پذیرفته ام سانحه بالگردت را مثلا پذیرفته ام هوا فقط به بالگرد تو سازگار نبوده است مثلا پذیرفته ام نبودنت را و مثلا پذیرفته ام داستان آن انگشترت را... سید من... هوای ایران بی تو سنگین است قسم به آن ساربان و انگشت و انگشتر ، ما را هم دعا کن ✏️به قلم آرمان 🛑 با ما در ارتباط باشید:👇 ╔∞═❀✨🇮🇷✨❀═∞╗ https://zil.ink/basijkaums 🆔 @Arman_kaums ╚∞═❀✨🇮🇷✨❀═∞╝