نشریه آرمان گرا برای اولین بار منتشر می کند : 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 به نظر هشت ساله می‌آمد با وقاری که شصت سالش بود روی تختش نشسته بود آرام زن پریشان وضع و حالش بود مانده بود از دو دست و چشمانش یکی از هر کدام در لبنان ناگزیر از نبود امکانات بختش آورده بود تا ایران ما تماشائیان به دیدن او رفع تکلیف را ادا کردیم چون بدهکاری عیادت را به طلبکاری از خدا کردیم پسر از شرم این‌که یک چشمش پیش آن چشم، جان به در برده، از بد بخت خود شکایت داشت چون گلی زخم از خزان خورده *** ناگهان صحنه پر شد از فریاد از نهاد زمین برآمد آ......ه تآسمان جامه‌ی عزا پوشید (ابر ماتم نشست بر رخ ماه) خبر این بود، واااای نصرالله...! زن، امانش برید از گریه رو به دیوار کرد و باز گریست کودک اما به مادرش می‌گفت مادر این رسم بردباری نیست!! آرزویش مگر به جز این بود خوش به حالش به آنچه خواست، رسید او مگر غیر از این قراری داشت بی‌قراری مکن برای شهید پسر اصلاً خودش فلسطین بود با غم و درد و رنجسالگی‌اش روی تختش نشسته‌بود آرام شکل هفتاد و پنج سالگی‌اش ناصر فیض پ ن : استاد ناصر فیض چندی قبل با جمعی از هنرمندان حوزه هنری به عیادت تعدادی از مجروحان حادثه پیجرها در یکی از بیمارستانها رفتند و در حین دیدار که بعد شهادت سید حسن نصرالله بود مادر یکی از پسران مجروح خاطره ای را تعریف کرد... و استاد فیض این شعر فاخر را بعد این دیدار سرود. @armangerai