عرش را با ماه و با خورشید روشن کردهاند
آسمانیها لباس نور بر تن کردهاند
عالم افلاک را گلزار و گلشن کردهاند
با حریرِ ابرها راهی معیّن کردهاند
شد خدا بانی و عاقد حضرت پیغمبر است
لحظۀ پیوستن نادعلی و کوثر است
سر به زیر و عشق دارد در نگاهش انعکاس
با وقاری فاطمی، محجوب! با احساسِ خاص
میدرخشد بر سرش یک تاج گل از جنس یاس
کوری چشمانِ بدخواهان بخوان توحید و ناس
گفت پیغمبر برای من همین شد افتخار
لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار
زیر لب میگفت زهرا: هست همتایم علی
شد ولیُ ألله و یار هر دو دنیایم علی
قامتش ألله اکبر دارد آقایم علی
رخت دامادی چه میآید به مولایم علی
خواند أنکحتُ و زوّجتُ پیمبر خطبه را
حضرت زهرا بلی را گفت به شیرخدا
لحظۀ دیدار بود و عشق، نابِ ناب شد
دست پیغمبر وساطت کرد و فتحالباب شد
مصحف و نهجالبلاغه عاشق و بیتاب شد
قندِ عالم در دلِ زهرا و حیدر آب شد
دست در دست هم آوردند و شد حبلالمتین
حضرتِ أمّ أبیها با أمیرالمؤمنین
در زمین پیچید عطر عود و اسپند و گلاب
در نخستین لحظۀ پیوند غیرت با حجاب
چشم زهرا خیره شد بر چشمهای بوتراب
شد جهازش آینه، مهریهاش قرآن و آب
دست خالی آمدم! آمد خدا عیدی به دست
یک نخ از چادر عروسش را بگیرم کافی است!
#مرضیه_عاطفی#ذی_الحجه