📌 📚 برشی از کتاب «می آیی‌پیش ما » خاطرات شهید محمد حسنی از تولیدات حوزه هنری 🔻بهار سال ۱۳۶۴ یک روز صبح، محمد را برای نماز صبح بیدار کردم و بعد از این که از خواب بیدار شد، بلافاصله گفت " حسن، ننه ام مرده." گفتم بچه ننه! اگر دلت برای ننه ات تنگ شده، مرخصی بگیر، برو به ننه ات سر بزن. گفت: وقتی برادرم محمود، شهید شده بود، همین حس و حال به من دست داد. سال ۱۳۶۰، روزی سر سفره ناهار نشسته بودیم که درِ منزل ما را زدند. قبل از اینکه پدر و برادرم در را باز کنند، گفتم: خبر شهادت محمود را اورده اند و بعد از اینکه در را باز کردند، خبر شهادت محمود ابلاغ شد.الان هم چنین حالتی به من دست داد که یقین کردم، مادرم فوت کرده است. نماز صبح را خواندیم و هنوز صبحانه نخورده بودیم که مهدی قلی، جلوی سنگر ما امد و گفت: محمد حسنی برود مرخصی، مادرش فوت کرده است. ┄┅═✧❁ 🍃🌸🍃 ❁✧═┅┄ 🍃 با حوزه هنری در شبکه های اجتماعی همراه باشید: 🆔 @Artmarkazi 🌐 https://zil.ink/artmarkazi