*روایت دکتر از شجاعت و فداکاری یک شهید دلاور* ۱۰ آبان سالروز شهادت ** جانشین گردان تخریب لشکر ده سیدالشهداست. قاسم بچه‌ قلعه‌حسن‌خان (شهرقدس) بود. یک جوان کاری، فداکار و نترس که یَل گردان تخریب بود. معمولا در شب‌های عملیات گردان‌ها در کنار میدان مین کمین می‌کردند. موقع اعلام رمز عملیات، بچه‌های گردان تخریب وارد عمل می‌شدند تا معبر باز کنند. تخریب چی‌ها وسیله‌ای داشتند شبیه لوله مهتابی به نام اژدربنگال که هنگام اعلام رمز عملیات زیر سیم خاردار ها می‌گذاشتند و پنج‌شش متر عقب می‌رفتند و با آتش زدن فیتیله‌ی آن، هفت‌هشت متر دهانه سیم خاردار باز می‌شد و نیروها وارد معبر می‌شدند. قاسم در عملیات *عاشورای‌۳ در شمال فکه،* بعد از اعلام رمز عملیات در داخل میدان مین از نیروهای تخریب درخواست اژدر بنگال کرد، گفتند نیست. درخواست قفل‌بُر کرد گفتند نیست... وقت تنگ بود و پیروزی عملیات بستگی به عبور نیرو ها از میدان مین داشت. قاسم با شجاعت تمام خودش را روی سیم خاردارها انداخت و بچه ها را به حضرت زهرا (س) قسم داد تا از روی کمر او عبور کنند. آن شب بیش از ۱۰۰ نفر همراه با تجهیزات‌شان از روی بدن قاسم گذشتند. بدن قاسم مثل پتو بر روی زمین پهن شده بود. قاسم از شدت درد شوکه شده بود و دائم می‌لرزید! تمام صورت و دست‌ها و بدنش سوراخ سوراخ شده بودند. یک اتفاق استثنائی بود گرچه در جنگ کم اتفاق می‌افتد ولی قاسم اصغری با بدن محکمی که داشت خوب توانست مقاومت کند. بعد از این حماسه سردار فضلی فرمانده لشگر۱۰ سید الشهدا (ع) در جمع رزمندگان گفت: *باید تندیس قاسم ساخته شود و آن را به عنوان نماد مقاومت در تهران نصب کنند.* شش ماه بعد او را در عملیات والفجر۸، هنگامی که در ساحل *ام‌الرصاص* از قایق پیاده شدیم در حال چراغ قوه زدن به سمت نیرو‌ها دیدم. در حالی که هنوز بدنش کاملا خوب نشده بود به عنوان نیروی خط شکن غواص در عملیات والفجر۸ شرکت کرده بود و بالاخره روز ۱۰ آبان ۶۵ در منطقه‌ی *سردشت* بر اثر انفجار یک مین والمری، نیمی از بدنش به شدت آسیب دید و به شهادت رسید.