والفجر دو نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان صبح شنبه بود. بعد از نماز بچهها به ستون آماده حرکت شدند. از دیشب بوی خاصي در منطقه میآمد. مانند گوشت سوخته! حركت كرديم. رفتیم بیرون محوطه. در راه علت بو را فهمیدیم! این بو از داخل یک گودال میآمد. ضد انقالب دستان چندین بسیجی را بسته بودند. آنها را داخل گودال ریخته. بعد هم به سمت گودال آرپیجی زده بودند!! دست و پاهای قطع شده بیرون گودال ریخته بود. عدهای از بچهها مشغول جمعآوری پیکرها شدند. حاج حسین خرازی بچهها را توجیه کرد. تا غروب شنبه مشغول پیادهروی بودیم. در منطقهای استراحت کردیم. از صبح دیروز تا حاال فقط آب و چند شکالت خورده بودیم. بعد از خواندن نماز مغرب به سمت دشمن بر روی ارتفاعات حرکت کردیم. صدای تیراندازیها قطع نمیشد. نبرد کوهستان شرایط خاص خودش را داشت. دشمن در باالی بلندترین ارتفاعات مستقر بود. با اینکه منطقه کوهستانی بود. اما هوا بسیار گرم بود. بیشتر قمقمهها خالی شده. نیمههای شب به منطقه درگیری رسیدیم. ما در باالی یکی از ارتفاعات بودیم. باید از آنجا به داخل دره میرفتیم. در مقابل ما سه تپه قرار داشت که باید آنها را تصرف میکردیم. آنگاه به ارتفاعات بلند پشت تپهها كه بسيار با اهميت بود حمله میکردیم. مسئول اطالعات لشكر آنجا بود. اما ایشان هم راه خوبی برای رفتن به سمت پایین پیدا نکرد. در زیر آتش مستقیم دشمن به سمت پایین رفتیم. سنگرهای پایین تپه تصرف شد. سنگرهایی که در مسير ما قرار داشت نیز پاکسازی شد. اما دشمن از باالی بلندترين ارتفاعات، آتش مستقیم روی سر ما میریخت. ٭٭٭ گروهانها تقسيم شدند. قرار شد ما به سمت تپه سوم كه در باالي آن سنگرهاي مهم دشمن قرار داشت حركت كنيم. رسيديم پايين تپه. یک نفر فریاد زد: برید به سمت باالی ارتفاع. تا هوا تاریکه باید این منطقه پاکسازی بشه. ما هم در حالی که توان راه رفتن نداشتیم حرکت کردیم. آتش دشمن بسیار سنگین بود. تلفات ما زیاد شد. تقریبًا نیروی سالمی نمانده بود. یک نفر فریاد زد و گفت: سریع برید پایین! آمدیم پایین. دوباره گفتند: حرکت کنید به سمت باال! هوا روشن بشه هیچ کاری نمیشه کرد. به همراه بچههای تازه نفس و آنها که هنوز رمق داشتند حرکت کردیم. کمی که باال رفتیم به سیم خاردار حلقوی برخورد کردیم! راه کامل بسته شده بود. نمیدانستیم چه کنیم. برادر رهنما بالفاصله روی سیمها خوابید! ما با بقیه بچهها عبور کردیم! با شلیکهای بچهها چندین سنگر دیگر تصرف و پاکسازی شد. تلفات دشمن ً هم زیاد شده بود. خالصه تپه ما کامال پاکسازی شد. در این فاصله که ما با نیروهای عراقی درگیر بودیم، برادر قربانی با یک گروهان تازه نفس از سمتی دیگر به سمت ارتفاعات بلند روبهرو حرکت کرد. اگر آنها به قله برسند کار تمام است. صدای شلیک دشمن کم شده بود. بچهها گفتند: حتمًا دشمن عقب نشینی کرده. خوشحال بودیم که این همه سختی باالخره نتیجه خواهد داشت. گروهان به باالی قله نزدیک شده بود. یکدفعه از سه طرف تمام آنها به رگبار بسته شدند! آنها در تله دشمن گرفتار شدند! ساعتی بعد از گروهان صد نفره فقط پانزده مجروح به همراه عباس قربانی به پایین برگشتند.نماز صبح را با همان وضع خواندیم. همه بچهها غرق خون بودند. خدا میداند ،که با روشن شدن هوا چه اتفاقی خواهد افتاد. ساعتی بعد بارش خمپاره و نارنجک به سمت ما آغاز شد. صحنههای دردناکی بود. یکی از بچهها آتش گرفته بود! مرتب به اطراف میدوید و فریاد میزد. روحیه بچه ها خیلی خراب بود.کمتر نیروی سالمی در بین بچهها وجود داشت. با این حال بچههای سالم در بین سنگرها تقسیم شدند. @asabeghoon_shahadat