فَیَقُولُ اللهُ: صَدَقْتَ، عَبْدی! کُنْتَ بِجَسَدِکَ فِى الدُّنْیا، وَبِرُوحِکَ مَعی; فَأَنْتَ بِعَیْنی، أَعْلَمُ سِرَّکَ وَعَلانِیَتَکَ، سَلْ أُعْطِکَ، وَتَمَنَّ عَلَىَّ فَاُکْرِمْکَ، هذِهِ جَنَّتی فَتَبَحْبَحْ فیها، وَهذا جِواری فَاسْکُنْهُ. [183]  فَتَقُولُ الرُّوحُ: إِلهی! عَرَّفْتَنی نَفْسَکَ، فَاسْتَغْنَیْتُ بِها عَنْ جَمیعِ خَلْقِکَ. [184] وَعِزَّتِکَ وَجَلالِکَ، لَوْ کانَ رِضاکَ فى أَنْ أُقَطَّعَ إِرْباً إِرْباً، أَوْ اُقْتَلَ سَبْعینَ قَتْلَةً بِأَشَدِّ ما یُقْتَلُ بِهِ النّاسُ، لَکانَ رِضاکَ أَحَبَّ إِلَىَّ. [185] إِلهِى! وَکَیْفَ أَعْجَبُ بِنَفْسی؟ وَأَنَا ذَلیلٌ إِنْ لَمْ تُکْرِمْنى، وَأَنَا مَغْلُوبٌ إِنْ لَمْ تَنْصُرْنی، وَأَنَا ضَعیفٌ إِنْ لَمْ تُقَوِّنی، وَأَنَا مَیِّتٌ إِنْ لَمْ تُحْیِنی بِذِکْرِکَ. وَلَوْلا سَتْرُکَ، لاَفْتَضَحْتُ أَوَّلَ مَرَّة عَصَیْتُکَ. [186]  إِلهِى! کَیْفَ لا أَطْلُبُ رِضاکَ؟ وقَدْ أَکْمَلْتَ عَقْلى، حَتّى عَرَفْتُکَ، [187] وَعَرَفْتُ الحَقَّ مِنَ الباطِلِ، [188]  وَالأَمْرَ مِنَ النَّهْىِ، [189] وَالعِلْمَ مِنَ الجَهْلِ، [190] وَالنُّورَ مِنَ الظُلْمَةِ. [191] فَقالَ اللهُ ـ عزّوجلّ ـ : وَعِزَّتى وَجَلالى، لا أَحْجُبُ بَینی وَبَیْنَکَ فی وَقْت مِنَ الأَوْقاتِ، حَتّى تَدْخُلَ عَلَىَّ أَىَّ وَقْت شِئْتَ، وَکَذلِکَ أَفْعَلُ بِأَحِبّآئى. اى احمد! عبادت ده بخش است که نُه بخش آن جستوجو در طلب روزى حلال است. هرگاه خورد و خوراکت پاکیزه گشت، در دایره حفظ و حمایت منى.پیامبر عرض کرد: پروردگارا! سرآغاز عبادت چیست؟ خداوند فرمود: اى احمد! سرآغاز عبادت، سکوت و روزه است. اى احمد! مى دانى حاصل روزه چیست؟ پیامبر عرض کرد: نه، پروردگارا نمى دانم! خداوند فرمود: حاصل روزه کم خورى و کم گویى است. عبادت دوم سکوت اندیشمندانه است و نتیجه آن دانش و حکمت است و حاصل حکمت، شناخت است و حاصل شناخت یقین و اگر بنده اى به مقام یقین برسد، برایش فرقى نمى کند که روزگار را به سختى بگذراند یا با آسانى و این، مقام اهل رضاست. هر کس طبق رضاى من عمل نماید سه خصلت را با او همراه کنم: شکرى به او بیاموزم که هیچ نادانى با آن نیامیزد و ذکر و یادى که فراموشى به آن راه نداشته باشد و محبّتى به او بچشانم که هیچ گاه محبّت مخلوق را بر محبّت من ترجیح ندهد. آن گاه که محبت مرا به دل گرفت او را دوست مى دارم و خلق را بر دوستى او وامى دارم و چشم دلش را به روى جلال و عظمتم بگشایم. علم بندگان خاصّم را از او پنهان ندارم. در تاریکى شب و روشنایى روز با او نجوا کنم تا از هم سخنى و همنشینى با مخلوق یکسره دست بکشد. کلام خود و فرشتگانم را به گوش او برسانم و آن سرّى را که از خلقم پنهان داشته ام بر او آشکار مى سازم و بر او جامه حیا بپوشانم تا تمام خلق از او حیا کنند. هر گامى که بردارد و بر زمین گذارد مغفرت و بخشایش برایش نوشته شود. قلبش را بیدار و بیناسازم (خ. ل: قلبش را ظرف معرفت خود کنم و خ. ل: ظرف اسرارم سازم.) و هیچ چیزى از بهشت و جهنّم را از او پنهان ندارم، هول و هراس و سختى مردم در روز قیامت را به او نمایانم و محاسبه مالداران، و بى چیزان، نادانان و دانشمندان را به او نشان دهم. قبر او را نورانى گردانم و نکیر و منکر را بر او فرود آرم تا از او پرسش کنندو او را مژده دهند عامل به رضاى من هرگز شدّت و سختى مرگ، تاریکى بر و لحد ووحشت و هراس سرازیرى قبر را نمى بیند. میزانى براى حسابرسى اعمالش بر پا نمى کنمو نامه اعمالش را برایش نمى گشایم. کارنامه اش را در دست راستش مى گذارم تا آن راگشوده بخواند. بین خودم و او واسطه اى در سخن گفتن قرار نخواهم داد، آن گاهاو را به سوى خویش بر مى کشم. گاهى به طرفین متمایل مى شود، گاه مى ایستد، گاه مى نشیند و گاه آرام مى گیرد; تا سرانجام از صراط مى گذرد. دوزخ به نزد او آورده مى شود و بعد از آن بهشت برایش آراسته مى گردد. پیامبر و شهدا مى آیند و ستم دیدگان، گریبان ستم پیشگان را مى گیرند. کرسى براى حکم نهایى نهاده مى شود و هر انسانى به دشمنش مى گوید: «امروز حکم عدلى که کمتر ستمى در آن نیست بین من و تو جارى خواهد شد.» سپس حجاب هاى بین خود و او را برمى دارم و او را از مکالمه با خود بهره مند ساخته و لذّت تماشاى خودم را به او مى چشانم. آن که شیوه زندگانیش در دنیا این گونه باشد، چگونه مى تواند دل بسته دنیا شود و آن را دوست داشته باشد; در حالى که مى داند هر موجود زنده اى در دنیا مى میرد و تنها من، زنده جاوید هستم. سلطنت این بنده را، برتر از سلطنت پادشاهان دنیا قرار مى دهم تا جایى که پادشاهان در برابرش، خاضع و سرافکنده شوند و حاکمان ستمکار و گردنکش از او حساب برند و با هیبت یاد کنند. جانوران و درندگان در برابر او خضوع کرده، از او تبرّک مى جویند.