در پیچ و تاب افتاده قلب مضطر کوچه رنگ‌سیاهی مانده روی دفتر کوچه کینه براشان باری از هیزم شد و آنوقت آتش به پا شد پشت پلک باور کوچه نامرد مردم پیش چشم خویش می دیدند آتش گرفته هستی سرتاسر کوچه شعله گرفت و حضرت خورشید می لرزید ای وای از میخ و در و از مادر کوچه از مادری که روی دستش بوسه ها میزد هر روز و هرشب مهربان پیغمبر کوچه در پیش چشمش حضرت مولای ما می دید آیه به آیه خون چکید از کوثر کوچه هی در زدند و در زدند و در زدند و در این درزدن آتش زده بر حیدر کوچه مردی که هرشب دشمنان را بر زمین میزد با او چه کرده رنگ ِ سرخ ِ معجر کوچه تاریخ ِ سیلی تا ابد با گریه میخواند خط ِ کبود مانده را از معبر کوچه غیر حسن با دست کوتاه و دلی لرزان دیگر که دیده کافری ...دور و بر کوچه سیلی و گل مزد رسالت ؟نه نگو هرگز چاه است تنها همدم نام آور کوچه نخل و شب و تنهایی و چاه و علی و درد راه و عبور و آه و چشمان تر کوچه یک روز هم خورشید روی نیزه ها می دید ویرانه و درد یتیم دختر کوچه زهرا علی بود و علی آیینه ی زهرا دیدیم تنها عشق را پشت در کوچه