شما او را نمیشناسید . شما هیچ گاه او را آنطور که بشود رگه های آسمان را در مردمک چشمهایش رصد کرد ، ندیده اید . صدایش نکردید تا جانم بشنوید . شما تنش را بعد از روزها دوری از خانه و تپیدن در دشت کنار سربازها در آغوش نکشیده اید ، صورتتان را روی سینه اش نگذاشته اید تا تنفسی عمیق بوی خاک را به ریه هایتان ببرد ! شما نمیدانید کل الارض میان شانه هایش یعنی چه! هیچ گاه پشت سرش برای صلاه اقامه نبسته اید و آوای دو نفره ی ( الهی العفو ) سر نداده اید! تا بعد آن برایش بخوانید : [ وَ عِندَما أصبحتُ امرأةً وَ تسلقتُ عَلى کتفیکَ عرفتُ أنَّکَ أکثر ارتفاعاً مِن کلِّ الشجرِ ]
[هنگامی که زن شدم و بر شانه های تو صعود کردم فهمیدم که تو از همه درختان بلندتری ] ! شما را پیش از هربار رفتن نبوسیده و نبوییده و نمیدانید دیدن انحنای لبخندش روی آن چهره که هر کام تندی را تلخ و دست درازی را کوتاه میکرد یعنی چه! با او جوانی تان را طی نکرده اید ... روز های اول انقلاب پوتینش را نبسته اید و از زیر قران رد نکرده اید تا بعدش وان یکاد بخوانید و فوت کنید به قلبش! نان داغ سر سفره تان نگذاشته و دلفریب در تعقیب نمازش خیره نشده به چشمانتان تا بگویید : اسم دخترمان زینب باشد ! دور سرتان اسپند دود نکرده برای اولین فرزند و ادای احترام نکرده محضرِ جلالِ جبروتِ زن بودنتان! شما او را از دور دیدید ، شنیدید و قدر کمی از بودنش را فهمیدید ، اما سوختید و سوزاندید ! شما با او هم سفره و لقمه نبوده اید ، بالشت سرتان یکی نبوده و سالها زیر سایه ی یک سقف همراهی اش نکرده اید ... میگویید : شبیه به پدر ! میگوییم :فرمانده ! انگار که بالمان را بگیرند در شعله ی شمعی تا بمیریم . و اما من دارم به ربابِ حسین ع فکر میکنم ! شما هیچ گاه ربابِ فرمانده نبوده اید! پس نمیدانید ذات سوختن چیست ...
نویسنده : فدایی سید علی
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🖤🏴
@asganshadt