رفتیم و به آن قامت رعنا نرسیدیم ما جلوه‌پرستان به تماشا نرسیدیم چون موج سرابیم درین وادی خونخوار هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم از عقل بُریدن به تمنّای جنون بود از شهر گذشتیم و به صحرا نرسیدیم اعجاز لبت بود علاج دل بیمار ما دردنصیبان به مسیحا نرسیدیم انگور نشد غورهٔ ما خام‌سرشتان از تاک بُریدیم و به مینا نرسیدیم افسوس که ما در طلب گمشدهٔ خویش بسیار دویدیم و به خود وا نرسیدیم گشتیم بسی دامن صحرای جنون را یک ره به دل بادیه‌پیما نرسیدیم بستیم حزین از حرم و بتکده محمل اما به درِ کعبهٔ دل‌ها نرسیدیم