عاشق‌ترم کن یا قرارت را بگیر از من حالا که پاییزم، بهارت را بگیر از من وقتی‌که من را لایقِ عشقت نمی‌دانی آشوبِ چشمانِ خمارت را بگیر از من بی اذن چشمت روز و شب را تار می‌بینم بی‌طاقتم کن، اختیارت را بگیر از من تو آمدی دنیای من باشی ولی حالا با رفتنت داروندارت را بگیر از من یک‌بوسه از تو یادگاری مانده بر لبهام قبل از جدایی یادگارت را بگیر از من حالا که می‌خواهی ببینی مرگِ عشقم را آغوشِ عشقِ ماندگارت را بگیر از من تنها دلیلِ شعرهای هرشبم بودی ای شعر مطلق، شهریارت را بگیر از من